من گم شده ام! *

«پرنده‌گانی که داخل قفس دست به جفت‌گیری می‌زنند به آزادی جوجه‌هایشان بی‌علاقه هستند.»

                                                                                                                                 پرویز شاپور

 

اینجا که نشستم آفتاب تو چشام می زنه...  باید می فمیدم؛ جهت رو گم کردم. اینجا کنار پنجرس ولی افتاب آزارم می ده، اگر چه آفتاب غروبه. غروبه؛ وقت تموم شده اما هیچ حرفی گفته نشده. امروز هم سکوت بود، بی هیچ اتفاق تازه ای، بی هیچ پیام تازه ای. کار پیدا نکردم... البته هوا گرم بود...اما حتی پادویی از من بر نمیاد ؛ تازه نمی‌خوام بنشینم پشت میز؛ من البته نویسنده ام... نه من نویسنده نیستم ؛ من می نویسم اما نه پشت میز؛ من تو اتوبوس می نویسم؛شاید حتی تو صف جوینده گان کار... جوینده گان عاطفه نه، اون یه صفس تو روزنامه ی ایران واسه اونایی که پدر مادراشونو گم کردن یا شاید پدر مادرایی که بچه هاشونو گم کردن؛ به درد من نمیِخوره من همه رو گم کردم؛ شاید حتی خودمو... من گم شده ام این اتوبوس جایی نمی ره که من می خواستم برم، اشتباه سوار شدم انگار تا ایستگاه بعدی خیلی مانده، باید برگردم. پیاده بر می گردم. آخه با بیس تومن دو تا بیلیط بیشتر نمی شه گرفت؛ کاش می شد. کاش بلیطای ماه قبل رو هم قبول می کردن... ماه پیش هم زیاد گشتم هیچ کس رو پیدا نکرد؛ نه دنبال کسی نمی گشتم، کار پیدا نکردم. تو روزنامه نوشته بود باید مدیریت رو به جوان ها سپرد. ارگان نمی دانم کدوم گروه بود از این ها که اسمشان حزب است یا مثلا جبهه. جبهه یعنی چی؟ باید تو لغت نامه نگاه کنم. تو لغت نامه معنی همه کلمه ها هست. آدم تو لغت نامه هم گم می شه. دایی هم گم شد؟ نه  دایی مرد. بعد از اینکه لغتنامه را برام خرید مرد... خیلی بعد از اون بود که مرد... تعجب کرده بود که لغتنامه نداشتم... دق کرد؛ می گفتن دق کرد. باید تو لغتنامه نگاه کنم که ینی چی دق کرد. اصلا چرا یه نفر معتاد می شه یه نفر دیگه دق می کنه؟ خوب پسر دایی معتاد شد اما چرا دایی باید دق کنه؟ خودش بزرگش کرده بود خوب نمی زاشت معتاد بشه... انگار ایدز هم داشت...

دیگه روز تموم شده. اما انگار آفتاب نمی خواد تموم بشه... چقد زور می زنه که بمونه اما نوبتش تموم شده ، باید بره... نوبت من بود که فرما تموم شد... فرم ینی چی؟ خوب شد دایی برام لغت نامه خرید؛ چقد کلمه هست که معنی شون رو نمی دونم، چقد کلمه هست که بی معنی ان و بعضی کلمه ها چه معنی قشنگی دارن... می گفت:« شعر سرودن با آنها چه شکوه و هیجانی دارد»... من شعر نمی گویم من فقط گاهی چیزایی می نویسم؛ تو اتو بوس یا تو... آخرشه؟ نه تازه اولشه؛ حالا حالا ها باید برم. خیلی راه مونده که باید برم... آها! ایستگاه آخره... آره آخرشه. همین جا می مونم. تا کجا می خوام برم؟...باید پیاده شم... چرا راننده عصبانیه؟... ینی همه ی اونایی که تو پارک می خوابن ایدز دارن؟

.............................................................................................................
* کمی شاید بیشتر از یکسال پیش این مطلب را نوشتم وچون در میان دیگر مطالبم نبود هنوز دارمش. یک تگویی ذهنی‌ست که نمی دانم می‌شود ان را یک داستان در نظر گرفت یا نه. امروز لابه‌لای کاغذهایم آن را پیدا کرده‌ام. 
۱- بخشی ست از شعر «پیغام» احمد شاملو در کتاب«مدایح بی صله»:

 «.../ چه معادل ها دارد پیروزی!(محشر!)/ چه معادل ها دارد شادی!/ چه معادل ها انسان!/ چه معادل‌ها  آزادی!/  مترادف هاشان/ چه طنین پر و پیمانی دارد!/ وای، مختومقلی/ شعر سرودن با آن ها/ چه شکوه و هیجانی دارد!/ ...»      

نظرات 20 + ارسال نظر
مهستا چهارشنبه 5 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 04:10 ب.ظ http://mahasta.blogsky.com

خدارو گم نکنی پیدا می شی.

من چهارشنبه 5 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 04:21 ب.ظ http://inmanaminja.persianblog.com

چه کار خوبی کردی...هیچ چیزی به اندازه جمع خونواده با ارزش نیست...هیچی عمو جون...

باربد شمس چهارشنبه 5 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 06:31 ب.ظ http://river.blogsky.com

عمو خیلی دوست داریم زنده باشی ۱۰۰۰ سال

هامون چهارشنبه 5 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:22 ب.ظ http://shouka.blogsky.com

هی!
من
گم شده ام!

علیرضا*شب بارانی* پنج‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:56 ق.ظ http://rainynight.blogsky.com

سلام عمو جان من دوباره اومدم .. راستی مطلبت هم خیلی زیبا بود

مسیح پنج‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:13 ق.ظ http://aaddee.blogsky.com/

سلام عمو جون

مثل همیشه تاثیر گذاربود ...
اگه تو بگی ، حتما داستانه . شک ندارم .
راستی یه تشکر عادی بهت بدهکارم . ممنون .

سربلند و ایرونی بمونی .


شمن.. پنج‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 04:05 ق.ظ http://kerman.blogsky.com

عمو جان گوشی رو بردار کار واجب دارم...در ضمن..شما هم که مثل ما داستان خام خام به خورد خواننده میدی..هنوز نمیدونم خوبه اینکار یا نه.

مینا آلبالو پنج‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:05 ق.ظ http://mina-albalooo.blogsky.com/

عمو داییت حق داشت دق کنه....
تو هم حق داری . خدا کنه آدم بتونه راه درست رو از همون اولش پیدا کنه به بچه هاش هم نشون بده که دیگه هیشکی روی نیمکت های پارک نخوابه.

انسان مه الود پنج‌شنبه 6 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:16 ق.ظ http://ensan.blogsky.com

کلی واژه می ریزه تو ذهنم که معنی خیلی هاش رو هم نمی دونم ولی من لغت نامه ندارم. می دونی ، همه چیز از گم شدن شروع میشه .وقتی گم بشی ممکنه معتاد هم بشی، ایدز هم بگیری، دق هم بکنی...وقتی گم بشی واژه هات گم می شند آنوقت می مونی که آزادی چی بود یا عشق کجا رفت. گم شدن وحشتناکه مخصوصا اگر بدونی کسی نیست که پیدات کنه!

آیه‌های زمینی شنبه 8 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:49 ق.ظ http://aiehaiezamini.blogsky.com


خوب شد که پیداش کردی . قشنگ بود.

خورشید شنبه 8 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:02 ق.ظ http://rahekamalun.blogsky.com

سلام عمو جان...

سعی کن در خودت فرو بری تا خودت رو پیدا کنی

شاد و موفق باشی

مریم شنبه 8 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 10:53 ق.ظ http://soratak.blogsky.com

سلام عموجان

تندر شنبه 8 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:47 ب.ظ http://arminy.blogsky.com

مثل همیشه خوب بود عمو به دادم برس مخابرات پراکسی میده دارم دیوونه میشم تازه نظراتمم نمیتونم بخونم کممممممممممممممممممممممک

تنها اگر بخوای یکشنبه 9 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 12:48 ب.ظ http://radsoli.persianblog.com

سلام عمو جان ...ممنون که بعضی وقتا ! به من سر می زنی :)

ابرخاکستری یکشنبه 9 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:13 ب.ظ http://abrekhakestari.blogsky.com

این ستاره ها و گنجشک ها هی دوره سرم میچرخن و من از رو نمیرم و این مطلبت و با تمام غلط املایی هاش دوباره میخونم ... !

دیوونه دوشنبه 10 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 03:59 ق.ظ http://www.negin2305.persianblog.com

من هم گم شده ام....و عاشق.

محمدرضا آنلاین دوشنبه 10 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 11:45 ب.ظ http://asm.blogsky.com

سلام وبلاگ قشنگی داری به من هم یه سری بزن خواستی لینک بده تا من هم لینک بدم

سحر جمعه 14 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 09:04 ق.ظ http://afsaneyemaneli.persianblog.com

سلام عمو. یه مدت نبودم اومدم دیدم کلی عقب موندم. جمله بالای داستانت رو یه بار تو وبلاگ خواهرم نوشته بودی. مدتها بهش فکر کردم... مرگ بر این عادت که هر چی می کشیم از دست عادته !

نیلوفر جمعه 14 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 01:59 ب.ظ http://azghooretasharab.persianblog.comarzi nist

حسین سه‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1382 ساعت 07:45 ق.ظ http://sokot.blogsky.com

سلام عمو .

عمو فقط اینکه ما خیلی چاکریم.

تا ابد ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد