دیشب تلفنی با محمد حرف می زدم. کمی که از صحبتمان گذشت متوجه شدم که هر دو در حال داد زدنیم. گیر داده بود که دیگر در وبلاگ مطالبی از این گونه که این چند وقت نوشته ام ننویسم.حالا خوب است در جریان اتفاقاتی که برای من افتاده هست ولی هر چه می گویم نمی توانم از این حالت خارج شوم فحشم می دهد. البته یک جور هایی حرفش را قبول دارم. اما واقعا تلاش کرده ام از این حالات خارج شوم ونتوانسته ام. بعضی اتفاقات آن قدر کوچک نیست که بتوان آن ها را به راحتی فراموشش کرد.بگذریم. راستی بگویم که من به خاطر مشغولیات روزمره فرصت کمی برای به روز کردن و سر زدن به وبلاگهای دیگر دارم . این است که اگر پاسخ به کامنتتان دیر شد دلگیر نشوید من سعی میکنم به همه سر بزنم. روز جمعهتان بخیر.
سلام چه ربطی داره.یعنی هی کی رمانتیک مینویسه داره وقتش رو هدر میده...تو چیکار به حرف های بقیه داری.هر طور حست هست بنویس،رمانتیک،خشن،طنر....هر طوری دوست داری!!!!!!!!هر چی تو دلته...اینجا تنها جاییه گه هر چی بخوای میتونی بگی.
مسافر خسته
جمعه 9 آبانماه سال 1382 ساعت 10:04 ق.ظ
راهی که رفتی رو به غروبه رو به سحر نیست شب زده بر گرد تو ای واهی حقیقی و ای موهوم راستین که راز کهنسالت مرا به این دخمه های بی پایان و دهلیزهای عظیم افکنده است . صدای زنجیر مرا می شنوی ؟ چقدر به آهنگ تمدن نزدیک است و انفجار زخم مرا می بینی ؟ به این نیمکره خاموش بنگر که منظو مه های تاریک ما را به هم پیوند می دهد و ...
زندان تو ساختهی دست توست... و زندان من٬ ساختهی دست توست!
وقتی مدام برای فراموشی چیزی با خود کلنجار بروی هیچ گاه فراموش نمی شود.اتفاق را چنا ن که افتاده ببذیر وواقعیتش را همچنان که هست دریاب از این طریق از ازارش رها می شوی
فکر کنم منظور دوستتون این بوده که با از این روزها بگذرید یا با شرایط پیش امده کنار بیایید .تا سبز باشید و نوشته هاتون هم بوی بهار بگیره وگرنه محتوای وبلاگ هر کسی به خودش مربوطه.
بنویس ... هرچه میخواهد دل تنگت بنویس ( ما خیلی وقته که دیگه از رو رفته ایم ) . در ضمن وقتی میایی تو وبلاگم هرچی دلت میخواد بگو ، چرا فکر میکنی ممکنه من ناراحت بشم ؟!؟! تو این دنیا هیچ چیز نمیتونه من و ناراحت کنه ، هیچ چیز ... دیگه چه برسه به حرفهای عمو رضا ، این خوبه مهربون ...
سلام
چه ربطی داره.یعنی هی کی رمانتیک مینویسه داره وقتش رو هدر میده...تو چیکار به حرف های بقیه داری.هر طور حست هست بنویس،رمانتیک،خشن،طنر....هر طوری دوست داری!!!!!!!!هر چی تو دلته...اینجا تنها جاییه گه هر چی بخوای میتونی بگی.
راهی که رفتی رو به غروبه رو به سحر نیست شب زده بر گرد
تو ای واهی حقیقی و ای موهوم راستین که راز کهنسالت مرا به این دخمه های بی پایان و دهلیزهای عظیم افکنده است . صدای زنجیر مرا می شنوی ؟ چقدر به آهنگ تمدن نزدیک است و انفجار زخم مرا می بینی ؟
به این نیمکره خاموش بنگر که منظو مه های تاریک ما را به هم پیوند می دهد و ...
زندان تو ساختهی دست توست... و زندان من٬ ساختهی دست توست!
وقتی مدام برای فراموشی چیزی با خود کلنجار بروی هیچ گاه فراموش نمی شود.اتفاق را چنا ن که افتاده ببذیر وواقعیتش را همچنان که هست دریاب از این طریق از ازارش رها می شوی
هر جور که دوست داری بنویس. هرجور که میخوای ... اما یادت باشه خودت اینو «میخوای»!
بیدادت را فریاد کن.
حتی اگر کسی را توان شنیدن نباشد.
تو از زندگی می نویسی و زندگی چیزی جز این نیست ...
سلام عمو زن عمو خوبه؟
کجایی شما خاطراتت باحاله
این محمد خان کیه؟آخه من تازه رسیدم
عمو الهام راست میگه به نظر منم میتونی به قول من بزنی به دشت و بیابون و دیگه فکر نکن بعد بر گرد هر چی میخوایی فکر کن و بنویس
سلام!
عشق٬تنفر و ....
خدا آخریش رو ختم به خیر کنه.
موفق باشی.
فکر کنم منظور دوستتون این بوده که با از این روزها بگذرید یا با شرایط پیش امده کنار بیایید .تا سبز باشید و نوشته هاتون هم بوی بهار بگیره وگرنه محتوای وبلاگ هر کسی به خودش مربوطه.
بنویس ... هرچه میخواهد دل تنگت بنویس ( ما خیلی وقته که دیگه از رو رفته ایم ) .
در ضمن وقتی میایی تو وبلاگم هرچی دلت میخواد بگو ، چرا فکر میکنی ممکنه من ناراحت بشم ؟!؟! تو این دنیا هیچ چیز نمیتونه من و ناراحت کنه ، هیچ چیز ... دیگه چه برسه به حرفهای عمو رضا ، این خوبه مهربون ...
اون حرفی که از دلت می جوشه اون حرف توئه. حالا هر چی باشه. و ما باورش می کنیم.
...ترا چه میشود؟
درود بر شما!
حالتان را درک میکنم٬ که همچون آن را داشتهام٬ و دارم هنوز...
ولی امید به او بندید٬ اگر کسی نیست٬ او که هست...
در پناه او باشید٬ شاد باشید و امیدوار... بدرود!
من که زورت نکردم !
بابا وبلاگ........!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟!؟
از جمله رفتگان این راه دراز
بازآمدهای کو؟ که به ما گوید راست
هان بر سر این دو راهه از روی نیاز
چیزی نگذارید که نمی آید باز