۱۰
ایمان سیگار دیگری گیراند. میان کاغذها دنبال چیزی گشت؛ یکی از کاغذها را برداشت؛ روی نوشتههای کاغذ که یکی از داستانهایش بود، چشم گرداند؛ و بعد کاغذ را مچاله کرد. اما انگار پشیمان شده باشد، کاغذ را دوباره باز کرد؛ آن راپاره پاره کرد و در سطل کنار میز ریخت.
تمام داستانها و طرحها و شعرها را، داستانهای نیمنوشته و شعرهای ناتمام را، همه را پاره کرد و در سطل کنار میز ریخت. سیگارش را که دیگر به انتها رسیده بود از لب گرفت، کونهی سیگار را توی لیوان روی میز که کمی چای در آن بود انداخت؛ سیگار دیگری گیراند؛ چراغ روی میز را خاموش کرد؛ به صندلی تکیه داد و پک عمیقی به سیگارش زد.
سلام عمو جون !!!!!! آقا ما شما را توی قرار ها ملاقاتیدیم ولی وبلاگت نیومده بودم . . .
مطلبت هم هم جالب بود ! هم جالب !!!!!!
موفق باشی عمو جون !
صدای دود سکوتم را شکست :
رهایم کن رهایم کن رها
همین؟
سلام
من قبلنا اینجا نیومده بودم؟؟؟؟
همه ی نویسنده ها باید سیگار بکشن؟!؟!؟!!
مرا بیاد بیاور
مرا ز یاد مبر
که انعکاس صدایم درون شب جاری است
کسی نمی داند
که در سیاهی شب دشنه ای ست
در پشتم
که در سیاهی شب
خنجری ست در کتفم
ما گاهی تنها می مانیم.
ما گاهی فراموش می شویم.
ما حتی گم می شویم و صدای ما را کسی نمی شنود.
تازه اینها که چیزی نیست ما فراموش هم می کنیم.
ما حتی از درد کوچکی می میریم. ما از درد های بزرگ هم می میریم.
راستی ما گریه هم می کنیم ما دلتنگ هم میشویم.
ما چه کارها که نمی کنیم. ما داد می زنیم. ما خسته میشویم از هر چه پیرامونمان است. ما حتی حالمان هم به هم می خورد. ما حتی گاهی از همه بدمان می آید.ما از دروغ هم بدمان میآید.
اگر دوست داشتی حال ما را نپرس بگذار به درد خودمان بمیریم ما گاهی اینگونه می شویم.
سلام عمو
کاش .....
عمو جان درسته ما خودمونم سیگارییم ولی توروخدا تو این قصتههاتون بدآموزی نکنین بچهها یاد میگیرن
(شرمنده کامنت دیگهای نداشتم اگه لوس شد ببخشاااااااااااای)
اشاره های آشنا مشتاقم می کند برای خواندن بعدش و قبلش.
در فرصت بین این پک عمیق تا آن دیگری که می گیرانم همه را خواهم خواند...
من بی نوا بندگکی سر براه نبوم
و راه بهشت من بوزرو تو خاکساری من نبود
مرا دیگر گونه خدایی می بایست
شایسته آفرینه ای که نواله ناگزیر را گردن کج نمیکند
تو پیش نرفتی٬ فرو رفتی!
سلام عمو جون
خوشحالم ...
مرسی ... خدا رو شکر که بالاخره ...
خوش به حال ایمان ...
...
سربلند بمونی دوست من .
سلام عمو
بچهها میگفتن دورو ور سینما استقلال دیده شدی
سلام آقای عمو رضای محترم
آنسوی این من بار بردوش من آزادم زندگی می کندد و نزد او آرزوهای من نبردی در برزخ است و امیالم صدای لرزه های استخوانم. بسیار جوانتر و جسورتر از آنم که من آزادم باشم .
چگونه من آزادم خواهم شد اگر منهای بار بردوشم را نکشم و یا اگر همه آدمیان آزاد نباشند.(جبران خلیل جبران)
امروز با وبتون آشنا شدم
قابل تامل و...... نمی دونم از چه لغتی استفاده کنم
می دونید یه جور زندهاست مطالبتون
موفق باشید و پاینده
در پناه خدا
سلام عموی دوست داشتنی من!!!!!!
مطالبت رو همیشه می خونم ولی فرصت نظردهی نداشتم البته لیاقت نظر دادن در مورد نوشتههاتون رو هم ندارم..... ما پیش شما عددی نیستیم........
...سراغاز رهایی
شعری شد
نانوشته
سلام عمو رضا. تو یه لحظه می شه همه چیزو خراب کرد و از هم پاشید و بابتش تاوان سنگینی داد ولی از نوع امید بستن ، دوباره شروع کردن و دوباره ساختن نفس می خواد !
سیگار...سیگار...موسیقی...و دلتنگی...
کاش می توانستم هنوز هم خاکستر شوم...
وقتهای دیوونگی ، دیوونگی و دلتنگی !
از میان این هیاهو، صفیر صدای سکوتی پرده گوشم میدرد................
اکنون گامی بیشتر به نیمه شب نمانده است .من در فرسنگها دورتر از خودم هستم و جسمم را در کنار آن چشمه کهن در آورده ام و ذرات زمینی ام را به بادهای بی پایان سپرده ام اینک تو را از ان سوی اصوات صدا می زنم
نام مرا صدا نزن. من نامم را نمی دانم. من نمی شناسم. من نمی دانم. من .. من... من انگار مرده ام.....
احتمالش هست ریه اش از بین بره ولی حالی میده سیگار ها
سلام!
آقا ما هی بگیم سیگار ضرر داره٬ شما هی داستان بنویس تو هر خطش پنج تا سیگار باشه. راستی یه نخ داری؟
موفق باشی.
برای تو مینویسم!
مانند کسی که به خود نشتر میزند
و مانند کسی که خود سر به جلاد میسپرد
خودم، خود را میکشم
تا خدا را از خود،
خودم را از خودآ خالی کنم
خیال خام خنده کودکی
تهِ چشمان خسته خوابم لانه کرده
میگیرمش
سرش را میکنم، دمش را، پرش را هم
... و دوباره پکی بر سیگار میزنم.
فدای تو ای که نادیده دوستت میدارم، تورج.
سلام عمو جان / عمو چرا سر قرا سوم نیومدی؟ / کلاس داشتی؟ / راستی یادی از ما نمیکنی ؟ / یه کلبه درویشیی هست قدم رنجه بفرمایید / همیشه سبز باشی در زیر باران