۱۰

ایمان سیگار دیگری گیراند. میان کاغذها دنبال چیزی گشت؛ یکی از کاغذها را برداشت؛ روی نوشته‌های کاغذ که یکی از داستان‌هایش بود، چشم گرداند؛ و بعد کاغذ را مچاله کرد. اما انگار پشیمان شده باشد، کاغذ را دوباره باز کرد؛ آن راپاره پاره کرد و در سطل کنار میز ریخت.

تمام داستان‌ها و طرح‌ها و شعرها را، داستان‌های نیم‌نوشته و شعرهای ناتمام را، همه را پاره کرد و در سطل کنار میز ریخت. سیگارش را که دیگر به انتها رسیده بود از لب گرفت، کونه‌ی سیگار را توی لیوان روی میز که کمی چای در آن بود انداخت؛ سیگار دیگری گیراند؛ چراغ روی میز را خاموش کرد؛ به صندلی تکیه داد و پک عمیقی به سیگارش زد.

نظرات 25 + ارسال نظر
مقاله بی سر ۲ جمعه 25 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 07:44 ق.ظ http://sh2tg800.blogsky.com

سلام عمو جون !!!!!! آقا ما شما را توی قرار ها ملاقاتیدیم ولی وبلاگت نیومده بودم . . .
مطلبت هم هم جالب بود ! هم جالب !!!!!!
موفق باشی عمو جون !

چشم تو چشم جمعه 25 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:52 ق.ظ http://eye2eye.blogsky.com

صدای دود سکوتم را شکست :
رهایم کن رهایم کن رها

نیلوفر آبی جمعه 25 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:11 ق.ظ http://Parinaaz.blogsky.com

همین؟

فیروزه جمعه 25 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:12 ق.ظ http://firoozeh.blogsky.com

سلام
من قبلنا اینجا نیومده بودم؟؟؟؟
همه ی نویسنده ها باید سیگار بکشن؟!؟!؟!!

مسافر خسته جمعه 25 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:14 ق.ظ

مرا بیاد بیاور
مرا ز یاد مبر
که انعکاس صدایم درون شب جاری است
کسی نمی داند
که در سیاهی شب دشنه ای ست
در پشتم
که در سیاهی شب
خنجری ست در کتفم

ما گاهی تنها می مانیم.
ما گاهی فراموش می شویم.
ما حتی گم می شویم و صدای ما را کسی نمی شنود.
تازه این‌ها که چیزی نیست ما فراموش هم می کنیم.
ما حتی از درد کوچکی می میریم. ما از درد های بزرگ هم می میریم.
راستی ما گریه ‌هم می کنیم ما دلتنگ هم می‌شویم.
ما چه کارها که نمی کنیم. ما داد می زنیم. ما خسته می‌شویم از هر چه پیرامونمان است. ما حتی حالمان هم به هم می خورد. ما حتی گاهی از همه بدمان می آید.ما از دروغ هم بدمان می‌آید.
اگر دوست داشتی حال ما را نپرس بگذار به درد خودمان بمیریم ما گاهی اینگونه می شویم.

پریدخت جمعه 25 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:36 ق.ظ http://pary.blogsky.com

سلام عمو
کاش .....

تورج جمعه 25 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:01 ق.ظ http://bisangar.blogsky.com

عمو جان درسته ما خودمونم سیگارییم ولی توروخدا تو این قصته‌هاتون بدآموزی نکنین بچه‌ها یاد میگیرن
(شرمنده کامنت دیگه‌ای نداشتم اگه لوس شد ببخشاااااااااااای)

تاریک خانه جمعه 25 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 07:00 ب.ظ http://darkroom.blogsky.com

اشاره های آشنا مشتاقم می کند برای خواندن بعدش و قبلش.
در فرصت بین این پک عمیق تا آن دیگری که می گیرانم همه را خواهم خواند...

مسافر خسته جمعه 25 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:15 ب.ظ

من بی نوا بندگکی سر براه نبوم
و راه بهشت من بوزرو تو خاکساری من نبود
مرا دیگر گونه خدایی می بایست
شایسته آفرینه ای که نواله ناگزیر را گردن کج نمیکند

تو پیش نرفتی٬ فرو رفتی!

مسیح جمعه 25 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:59 ب.ظ http://aaddee.blogsky.com

سلام عمو جون

خوشحالم ...

مرسی ... خدا رو شکر که بالاخره ...

خوش به حال ایمان ...

...

سربلند بمونی دوست من .

سامان جمعه 25 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:55 ب.ظ http://metalhammer.blogsky.com

سلام عمو
بچه‌ها میگفتن دورو ور سینما استقلال دیده شدی

رکسانا شنبه 26 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 03:25 ق.ظ http://sunset.blogsky.com

سلام آقای عمو رضای محترم
آنسوی این من بار بردوش من آزادم زندگی می کندد و نزد او آرزوهای من نبردی در برزخ است و امیالم صدای لرزه های استخوانم. بسیار جوانتر و جسورتر از آنم که من آزادم باشم .
چگونه من آزادم خواهم شد اگر منهای بار بردوشم را نکشم و یا اگر همه آدمیان آزاد نباشند.(جبران خلیل جبران)
امروز با وبتون آشنا شدم
قابل تامل و...... نمی دونم از چه لغتی استفاده کنم
می دونید یه جور زندهاست مطالبتون
موفق باشید و پاینده
در پناه خدا

پرهون شنبه 26 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:27 ق.ظ http://parhoon.blogsky.com

سلام عموی دوست داشتنی من!!!!!!
مطالبت رو همیشه می خونم ولی فرصت نظردهی نداشتم البته لیاقت نظر دادن در مورد نوشتههاتون رو هم ندارم..... ما پیش شما عددی نیستیم........

هامون شنبه 26 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:30 ب.ظ http://shouka.blogsky.com

...سراغاز رهایی
شعری شد
نانوشته

سحر شنبه 26 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:08 ب.ظ http://afsaneyemaneli.persianblog.com

سلام عمو رضا. تو یه لحظه می شه همه چیزو خراب کرد و از هم پاشید و بابتش تاوان سنگینی داد ولی از نوع امید بستن ، دوباره شروع کردن و دوباره ساختن نفس می خواد !

دیوونه یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 12:26 ق.ظ http://www.negin2305.persianblog.com

سیگار...سیگار...موسیقی...و دلتنگی...
کاش می توانستم هنوز هم خاکستر شوم...

ابرخاکستری یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 08:13 ق.ظ http://abrekhakestari.blogsky.com

وقتهای دیوونگی ، دیوونگی و دلتنگی !

سکوت سرد... یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:47 ق.ظ http://sokootesard.persianblog.com

از میان این هیاهو، صفیر صدای سکوتی پرده گوشم می‌درد................

مسافر خسته یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 03:33 ب.ظ

اکنون گامی بیشتر به نیمه شب نمانده است .من در فرسنگها دورتر از خودم هستم و جسمم را در کنار آن چشمه کهن در آورده ام و ذرات زمینی ام را به بادهای بی پایان سپرده ام اینک تو را از ان سوی اصوات صدا می زنم

نام مرا صدا نزن. من نامم را نمی دانم. من نمی شناسم. من نمی دانم. من .. من... من انگار مرده ام.....

قشقرق یکشنبه 27 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 03:38 ب.ظ http://arminy.blogsky.com

احتمالش هست ریه اش از بین بره ولی حالی میده سیگار ها

گیگیلی دوشنبه 28 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 04:56 ق.ظ http://gigil20012001.persianblog.com

سلام!
آقا ما هی بگیم سیگار ضرر داره٬ شما هی داستان بنویس تو هر خطش پنج تا سیگار باشه. راستی یه نخ داری؟
موفق باشی.

زمینی دوشنبه 28 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:07 ق.ظ http://aiehaiezamini.blogsky.com

برای تو می‌نویسم!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 12:03 ق.ظ

تورج سه‌شنبه 29 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 05:32 ب.ظ http://bisangar.blogsky.com

مانند کسی که به خود نشتر می‌زند
و مانند کسی که خود سر به جلاد می‌سپرد
خودم، خود را می‌کشم
تا خدا را از خود،
خودم را از خودآ خالی کنم
خیال خام خنده کودکی
تهِ چشمان خسته خوابم لانه کرده
می‌گیرمش
سرش را می‌کنم، دمش را، پرش را هم
... و دوباره پکی بر سیگار می‌زنم.

فدای تو ای که نادیده دوستت می‌دارم، تورج.

علیرضا*شب بارانی* جمعه 2 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 01:39 ق.ظ http://rainynight.blogsky.com

سلام عمو جان / عمو چرا سر قرا سوم نیومدی؟ / کلاس داشتی؟ / راستی یادی از ما نمیکنی ؟ / یه کلبه درویشیی هست قدم رنجه بفرمایید / همیشه سبز باشی در زیر باران

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد