هنوز یک ساعت نشده است که رسیدهام. این چند روز را زیباکنار بودم؛ البته برای تفریح نرفته بودم اما فکر میکردم خوش میگذرد که نگذشت.تنها خوبی سفر زیبایی جاده بود. نزدیکیهای زیباکنار که هر دو طرف جاده شالیزار بود دنبال گلنسا میگشتم؛ جایی کنار جاده زنان شالیکار نشسته بودند تا عصرانه بخورند؛ به جای چای نوشابه داشتند؛ با خودم گفتم گلنسا بین اینها نیست؛ و « بارون بارونه » را برای خودم زمزمه کردم...
در زیباکنار پنجمین جشنوارهی نشریات دانشجویی نیز بر پا بود؛ در مجتمع آموزشی و فرهنگی زیباکنار که متعلق به صدا و سیما است. انگار دانشجویان را به آنجا تبعید کرده بودند محل نمایشگاه دور از دسترس هرگونه بازدید کننده بود و از اصحاب مطبوعات هم کسی به خود زحمت نداده بود که سری به دانشجویان بزند ؛ از سیاسیون هم که هیچ انتظاری نمیرود...
با وجود خستگی فردا با دوستان به گردش میروم شاید حالم حداقل مانند قبل شود!
من یه چیزی میدونستم که نیومدم.
و جاده مرا با خود می برد.... تا کجا؟...
رضا خیلی نا مردی من تورو لینک کردم.
سلام!
عمو جان اولاْ که مطمئن باش اگر قیافت و میشناختم همونجا بهت عرض ادب میکردم.ثانیاْ من هم دو سه تا مطلب آخری رو از زیباکنار ارسال کردم ثالثاْ اون هیئت داوری و اون دانشجویانی که ما دیدیم نیاز به اینهمه تعریف ندارند منهای یه عده شون که حتما ْ تو هم یکی از از اوا با حالاش بودی .اگر میپرسیدی صدر کیه شاید خیلی نشونت میدادن .
موفق باشی
صدر
اخی... چرا؟؟؟.....
از شما چه پنهون منم یه یک سالی کپک زدم شدیدا...
اگه ضد قارچ پیدا کردی به منم بده ...
سلام رضا جون
مسافرت ؟ اگه زود تر میفهمیدم با بهترین آرزو ها همراهی ات میکردم.
تو هم که از ما بد تری!
عمو رضا خدا نکنه
سلام عمو رضا
خیلی ممنون که به من سر زدی
سلام !
خیلی به دل نگیر .
ولی ای کاش قبل از اینکه بری میگفتی شاید همدیگه را می دیدیم .
موفق باشی
صدر
نامرد