استکان آخر را که، سلامتی گفته ونگفته، لاجرعه سر کشیدم، دیگر به تو فکر نمی کردم. نه به تو و نه به من. نه به هست ونه به بود. اصلا خواسته بودم فرار کنم از هست وبود ومن وتو. حالا اگر به جایی نرسیدم از این فرار بی سو، به درک. فراموش کردم دمی، نه ساعتی، من وتو و هست و بود را.
باور کن، به تو فکر نکردم. حالا هر که هر چه می خواهد بگوید. من آنقدر مست بودم که یادم نبود تو را و من را.
باور کن، نه به تو فکر کردم و نه به من.
حالا کجاییم؟!
پ.ن.۱: عنوان از ترانهی غیر مجاز یغما گلرویی ست.
پ.ن.۲: اینکه بهت پیشنهاد دادم با هم برقصیم٬ فقط واس این بود که حرص اونو در بیارم. همین.
پ.ن.۳: ندبهی بهرام بیضائی را اگر نخوانده اید٬ پیشنهاد می کنم بخوانیدش.
فقط مثل یه پیرهن ...
عمووووووووووو ...سلام ! ندیدم که اومدی.....خوشحالم عمو یی
خوب عمو بگم که فراموش نشدی.
مطمئن بودم که یه روز بر می گردی.
مهم ان نیست که سلامتی بگویی یا نه مهم ان است که ته استکان را بتوانی ببینی تا از ان پلی بسازی برای فردایت
در هر صورت نوش.
نوشته ت برام پاندول ساعت رو تداعی کرد. نه پایی رو زمینه ، نه ثباتی در کاره و نه امکان پروازی هست. حس خوبی نیست
یادم نبود من را..
یه جوری میشم!!
خیلی قشنگه..دوسش دارم..
حالا حرصش در اومد؟!
رضا ؟؟؟؟؟؟
سلام
از شما دعوت میشود در پنجمین قرار وبلاگنویسان بلاگ اسکای همراه ما باشید (:
منتظر دیدار شما هستیم ....
http://1st-gharar.blogsky.com
http://amooreza.blogsky.com