دیروز روز خوبی بود. آسمان هم صاف بود، یا شاید ابری، یا اصلا چه فرق می کند.
مثل همیشه سر وقت آمد وبه کافی شاپ همیشه گی خودمان رفتیم و سفارش همیشه گی خودمان را دادیم.
دیروز روز خوبی بود.آسمان هم نمی دانم صاف بود یا ابری. خیابان ها انگار شلوغ بودند یا اصلا چه فرق می کند.
دیروز روز خوبی بود.
پ.ن.1: دوتا کارگر احمق بالای داربست گلاویز شده بودند. کارگر بدبختی که رفته بود سواشان بکند، افتاد و مرد.
پ.ن.2: هیچ چیز را به ساده گی باور نکنید.
پ.ن.3: این پیام صفحه ی اول بلاگ آسمونی آیا به این معنی ست که ما تنها تا 15 اردیبهشت می توانیم مطالب توهین آمیز به اشخاص حقیقی و حقوقی و مغایر با عفت عمومی بنویسیم؟!
پ.ن.4: چه کسی و بر اساس چه معیاری تعریف توهین و عفت عمومی را مشخص خواهد کرد تا بر ان اساس توهین آمیز بودن یا مغایرت مطلبی با عفت عمومی را تعیین کند؟
وسایلت را جمع کن و بریز تو کوله ات؛ بند کفشت را ببند، کوله ات را بنداز روی دوشت و برو.
دل بده به جاده حتی اگر در رفتن حرکتی نباشد؛ حتی اگر به ابتدا برسی برای چندمین بار. برو. راهی شو.
پ.ن: حتما برای کتابتان یک نشانه بگذارید. اگر تلفن نا گهان زنگ بزند و شما کتاب را ببندید، برای پیدا کردن آن خطی که تا آنجا خوانده اید دچار مشکل می شوید. حتما برای کتابتان یک نشانه بگذارید.
پ.ن.۲: امروز راستی سالروز کشته شدن کاوه گلستان هم هست. یادش گرامی باد!( عکسها)
«آثار به دست آمده قدمت این شهرستان را به عصر پارینه سنگی می رساند.» این جا شوشتر است٬ در شمال خوزستان. سکوت و متال همر و خاکستر هم هستند. پیش از سفر نشد که بخواهم با بهترین آرزوهایتان راهیام کنید. فکر نمی کنم دیر شده باشد٬ این کار را بکنید.
پ.ن.۱:از اندیمشک و دزفول خیلی خوشم آمد.
پ.ن.۲:سر حساب با خرم آبادی ها دچار مشکل بودیم٬ حاضر نبودند پول بگیرند.
پ.ن.۳: فرصت نیست به شما ها سر بزنم دوستان منتظرند.باشد برای وقتی که از سفر باز آمدم.
معلوم نیست اون دو تا تخم مرغ لعنتی که اول صبح تو یه تاوه ی کوچیک شکستمشون و با اشتها خوردمشون، کجا رفتند، که نیم ساعت بعدش چنان گرسنه بودم که مجبور شدم برم به اون جیگرکی کثیف نزدیک کارگاه – که همیشه دوست داشتم یه سری به اونجا بزنم – و سه سیخ خوش گوشت بخورم و یه سیخ جیگر.
حتما بازم این کارو می کنم؛ اول صبح دو تا تخم مرغ نیم رو می کنم و با اشتها می خورمشون وبعد که به کارگاه رسیدم، می رم اون جیگرکی کثیف و حسابی به خودم حال می دم.
پ.ن.۱: سنگدون مرغ اصلا برای کباب کردن مناسب نیست.
پ.ن.۲: من قبول دارم امروز سه شنبهست اما نمیتوانم قبول کنم سوم فروردین است.
با شنیدن صدایی ناگهانی به خودم آمدم. خواهر کوچکم بود که باز در نزده، پریده بود توی اتاق و شادمانه فریاد می زد: ماهی! ماهی!
برای اینکه سرش داد نزنم، با خنده گفتم: چیه نازی؟! چی شده؟! ترسیدم!
- داداشی، ماهی! بابا ماهی خریده!
با همان خنده گفتم: اینکه اینقد داد وبیداد نداره!
به ساده گی گفت: آخه خیلی خوشگلن!
بعد آمد، دست من را کشید و گفت: بیا! بیا!
از اتاق که بیرون آمدیم، بابا کتش را به جالباسی آویزان می کرد، با حرکت سر و لبخند به او سلام کردم و با نازی به آشپزخانه رفتم.
در یک ظرف بلور دو ماهی قرمز دنبال هم می چرخیدند.
نازی گفت: می بینی؟!
گفتم: آره نازی! خیلی خوشگلن.
بعد پیشانی اش را بوسیدم و به اتاقم برگشتم.
1*تیتر بخشی از ترانه ای ست از یغما گلرویی با صدای رضا یزدانی در کاست پرنده بی پرنده.
2* از قرار معلوم امروز روز اول فروردین است و آنطور که می گویند امروز زمین متولد می شود و سبزی می آید واز همین رو آن را نوروز نامیده اند و جشنش می گیرند.
هیچ حسی اما، امروز، برنمی انگیزاند. امروز یک روز سرد زمستانی ست.
حالا اگر نو شدن سال به گواه ساعت و تقویم، بهانه ای ست کافی برای شاد بودن، خوب، شاد باشیم!
۳* سال ۸۲ برای بلاگ اسکای انگار سال کبیسه بوده است!