دیگر صحبتمان تبدیل شده بود به فریادها. من انگار دیوانه شده بودم.
فریاد می زدم. چیزی گفت. نفهمیدم:ها؟!
بریده بریده و با تاکید گفت: دیگه... به من... زنگ... نزن!
و من گوشی را کوبیدم و دیگر به او زنگ نزدم.