هنوز باغچه برامون گل نداده، کدوم پاییز زمستونو خبر کرد؟

شب که شروع شد با خودم گفتم این شب رفتنی نیست؛ خودش را می‌اندازد روی شهر و دیگر صبح نخواهد شد.

نه که شب را باور کرده باشم، اما شب یلدای تنهایی انسان حیران امروز پایانی انگار ندارد.

اصلا فراموشش کن بیا از آب و هوای این روزها حرف بزنیم. همه چیز یخ زده است. امروز که به خانه می‌آمدم پایم رفت روی یک تکه یخ و من زمین خوردم و هر چه قدر گریه کردم یخ آب نشد و من یخ بستم.

بیا اصلا از آب وهوا هم حرف نزنیم؛ واکسنت را زده‌ای یا نه؟ اگر نه، شده‌ای مثل بچه‌های دروازه غار و شوش؛ کسی نیست برای آنها واکسن بزند. می دانی حتی چیزهای رایگان هم برای من و توست از مجانی ها هم چیزی به ندارها نمی رسد!

اصلا ولش کن بیا سرمان را بگذاریم روی خاک وچشممان را ببندیم وهیچ وقت بلند نشویم. این گونه بهتر نیست؟!