یک مطلب اجباری!
دیشب تلفنی با محمد حرف می زدم. کمی که از صحبتمان گذشت متوجه شدم که هر دو در حال داد زدنیم. گیر داده بود که دیگر در وبلاگ مطالبی از این گونه که این چند وقت نوشته ام ننویسم.حالا خوب است در جریان اتفاقاتی که برای من افتاده‌ هست ولی هر چه می گویم نمی توانم از این حالت خارج شوم فحشم می دهد. البته یک جور هایی حرفش را قبول دارم. اما واقعا تلاش کرده ام از این حالات خارج شوم ونتوانسته ام. بعضی اتفاقات آن قدر کوچک نیست که بتوان آن ها را به راحتی فراموشش کرد.بگذریم.
راستی بگویم که من به خاطر مشغولیات روزمره فرصت کمی برای به روز کردن و سر زدن به وبلاگ‌های دیگر دارم . این است که اگر پاسخ به کامنتتان دیر شد دلگیر نشوید من سعی می‌کنم به همه سر بزنم.
روز جمعه‌تان بخیر.