۱۰
ایمان سیگار دیگری گیراند. میان کاغذها دنبال چیزی گشت؛ یکی از کاغذها را برداشت؛ روی نوشتههای کاغذ که یکی از داستانهایش بود، چشم گرداند؛ و بعد کاغذ را مچاله کرد. اما انگار پشیمان شده باشد، کاغذ را دوباره باز کرد؛ آن راپاره پاره کرد و در سطل کنار میز ریخت.
تمام داستانها و طرحها و شعرها را، داستانهای نیمنوشته و شعرهای ناتمام را، همه را پاره کرد و در سطل کنار میز ریخت. سیگارش را که دیگر به انتها رسیده بود از لب گرفت، کونهی سیگار را توی لیوان روی میز که کمی چای در آن بود انداخت؛ سیگار دیگری گیراند؛ چراغ روی میز را خاموش کرد؛ به صندلی تکیه داد و پک عمیقی به سیگارش زد. |