کامران را اگر چه نمیدانم چهاش شده میفهمم. آیدا را که معلوم نیست چرا منصور را پذیرفته میفهمم. منصور را که صورتش را اصلاح می کند می فهمم. اصلا حکایت ماست حکایت کامران و منصور و آیدا؛ حکایت من و تو و... میآیی برویم سد کرج؟ آنجا خبرهایی هست. یه دختر یه پسر غرق شدهاند. برویم شاید من باشم شاید تو باشی شاید... اینجا نمی شود نفس عمیق کشید. |