باز سیاووش و اینک آستانهی آتشی دیگر پرداختهی دستان پر کینهی دیگر.
دشت یکسره هم همه است و شیون؛و سیاووش با این استواری با آن جامههای سپید بر اسب، آن نجات دهندهی موعود را می ماند.
راه میافتد. شیون اوج می گیرد و چون سیاووش به آتش در میآید ناگهان سکوتی آشنا دشت را فرا میگیرد.
زمان میگذرد؛ سیاووش باز نمیآید.
زمان میگذرد؛ پچ پچهای در میگیرد؛ سیاووش باز نمیآید.
زمان میگذرد؛ جنبشی در جمع میافتد؛ پچ پچهها، هیاهو و شیون میشوند؛ سیاووش باز نمیآید.
زمان میگذرد؛ سیاووش باز نمیآید. |