خستهام.خسته.همدمی نمیخواهم ،همراهی نه.نه میخواهم برای کسی درد دل کنم نه میخواهم درد دل کسی را بشنوم.آدمها آنقدر در خود فرو رفتهاند که دلداریهایشان هم ازخودخواهی است.نمیخواهم کسی مرا دلداری بدهد. کسی اصلا چه میداند درد من چیست. کسی اصلا چه میداند درد چیست. مینشیند روبرویت با چشمانی که آرام میخندند خیره میشود به تو و به حرفهایت گوش میدهد و هر از چندگاهی سری تکان میدهد که یعنی میفهمد چه میگویی؛دستت را هم شاید بگیرد اشکت راهم شاید پاک کند .همه اینها را برای آن انجام میدهد که تو بگویی « چه خوب میفهمد! » که بگویی « چه آدم مهربانی!». میخواهم در خلا ادامه پیدا کنم در جایی که نیست یا اگر هست فقط زادهی توهم من است و کسی در آن شریک نیست. |