۹
مدتهاست مژگان روی مبل لم داده است، به چیزی که معلوم نیست چیست خیره شده و یکریز سیگار میکشد.
شاید در این اندیشهست که ایمان را از دست داده یا شاید میاندیشد که ایمان را هیچ وقت به دست نیاورده است یا شاید اصلا به به دست آوردن یا از دست دادن ایمان فکر نمیکند. در واقع اصلا نمی دانم به چه فکر می کند.
نمیدانم چرا بلند نمی شود برود برای خود یک استکان چای بریزد؛ آن هایی را که من نوشته ام و دیگران هم اغلب نوشته اند در این گونه حالت ها معمولا این کار را میکنند. اما مژگان انگار با همه فرق دارد . نمی دانم با او چه کنم.
فکر کنم بهتر باشد بگذارم همان جا بنشیند، سیگار بکشد، به چیزی که معلوم نیست چیست خیره شود و به چیزی که معلم نیست چیست فکر کند.