نمیخواستم به این زودی سکوتم را بشکنم اما... ۱۸ تیر از خانه زده بوده بیرون و در خیابان انقلاب تجمع کرده و شعار داده یا چه میدانم چه کرده و بیشتر دوستان را هم دیده بوده است. گوشی را که برمیدارد و میبیند محمد است صدایش به طعنه در میآید که نکند از خانه بیایید بیرون. گفته بوده تو و عمو رضا بنشینید در خانه و وبلاگ گردی کنید و اینجا اضافه کرده بوده عمو رضا هم که بریده. همین است دیگر. اگر هم پیش بینی خوشبینانهی تظاهرات کنندهگان - که این همه با نفرت فحش میدهند و سنگ می پراکنند - درست از کار در بیاید و این حکومت به این زودیها ساقط شود لابد همین من و محمد را از خانه بیرون میکشند و به فلک می بندند که شما با ارتجاع بودهاید چرا که با ما نبوده اید. اینگونه هم که نکنند یقهی سعید عسگر و ده نمکی و چند پادوی دیگر را می گیرند و از تیر چراغ برق و درخت آویزان می کنند که اینها عادل نبودهاند که اینها ظالم بودهاند که اینها چه بودهاند وچه نبودهاند. کسی هم صدایش در بیاید که شما هم که همانگونه عمل می کنید که آنها میکردند؛ به سرش می ریزند و اگر شانس بیاورد از گردن آویزانش نکنند از پا میآویزندش تا که هر چه در تن دارد در سرش متراکم شود. خوب انقلاب است دیگر! راستی ما چه می خواهیم؟ مهندس سحابی در کنفراس برلین که فیلم آن سه سال پیش از تلویزیون پخش شد می گفت که مردم در انقلاب ۵۷ می دانستند که چه نمی خواهند اما به درستی نمی دانستند چه می خواهند. امروز هم انگار همین است که بی هیچ برنامه ای به خیابان ها ریخته ایم و چوب وسنگ دست گرفتهایم و مرگ مستبد را می خواهیم. این بار هم شاید یک مستبد را به زیر کشیدیم؛ آن وقت آیا ما پیروزیم؟ راستی این آشوبها به کجا می انجامد؟ این همه فریاد که فلانی الاغه و بهمانی چلاغه برای چیست؟ آیا نه فقط برای این است که آن چه را نمی خواهیم خط بزنیم؟ تازه با این شیوه ها دوباره همان می شود که که بارها شده ودر این خاک هم شده و به چشم دیدهایم. بر همین روال بخواهیم طی کنیم ما هم رنگ و بوی همویی را می گیریم که اینک نفرینش می کنیم.
او که میماند نخواهد رفت. او که رفته است نخواهد رسید. او که رسیده است پشیمان است. رفتن هم حرف عجیبی شبیه اشتباه آمدن است. تو بگو... دایره تا کجای این نقطه خواهد گریست؟ « سید علی صالحی » |