صدای چکمه را دوست ندارم!
این روزها حال و روز مناسبی ندارم. عصبی‌ام و تمرکز ندارم.
از یک سو درگیری‌های این یک‌هفته فکرم را مشغول کرده که هیچ اطلاع دقیقی  از آن در دست ندارم. رسانه‌ها هریک به فراخور اعتقادات ودیدگاه‌های خود اخبار را آن طور که خود می‌پسندند منتشر می‌کنند؛ که هیچکدام کامل و واقعی نیست. بعلاوه به تغییرات اینگونه هم اصلا خوش‌بین نیستم که در پست قبلی از آن گفته‌ام و خاکستر هم آن را کامل کرده است.
دیگر آنکه امتحاناتم شروع شده است. دیروز امتحان انقلاب داشتم و از سی و یکم تا چهارم هر روز امتحان دارم. من هم مانند بسیاری آخر هر ترم تصمیم می‌گیرم که از ترم بعد شروع کنم اما هنوز شروع نکرده‌ام. این پنج روز امتحان را هم نمی‌دانم چه کنم. درس‌ها را حتی یکبار هم نخوانده‌ام و....
از سوی دیگر چند وقتی است که معتاد شده‌ام و دیگر از همه‌ی کارهایم مانده‌ام عزیزترینم هم جواب تلفن‌هایم را نمی‌دهد و گفته تا ترک نکنم با من صحبت نمی‌کند. من هم تقصیری ندارم این وبلاگ نویسی مرا به این روز انداخت . حالا معتاد وبلاگ شده‌ام؛ کمکم کنید که نجات یک معتاد نجات چند تا زندگی است!