چه دانم من دگر چون شد، که چون غرق است در بی چون!

از امروز صبح عاشقت شده ام. به گمانم دیشب خوابت را دیده ام، حتی شاید در خواب گریسته باشم.

می خواهم بروم تا بلکه برسم به یک روشنی یی، خواستی، بیا؛ نخواستی گاهی حال وخبری بگیر از من، شاید دلم هوایت را کرده باشد.

موبایلم را روشن می گذارم.

 

پ.ن.۱: عنوان از یکی از غزل‌های دیوان شمس است.

پ.ن.2: عمو رضا موبایل ندارد.

پ.ن.3: کلی فاصله هست از من تا تو و از تو تا من؛ تا برسیم هم حتما دیر شده است.
پ.ن.۴: برای آنکه یادی کرده باشم از حسین پناهی یکی از نوشته هایش را اینجا گذاشته ام.