راهی کدوم مسیری توی تاریکی مطلق؟! |
ما یک عده آدمیم، نشسته اینجا، به انتظار صبح. این صبح که می گویم، می دانی که صبح نیست، همان که هر روز بر می آید با خورشید. صبح بگیر مثلا عاشق شدن است یا آمدن یار. یا اگر سر و گوشت می جنبد... . یا صبح می تواند پایان غم باشد آغاز شادی مثلا. هر چه با شد، می بینی که، صبح نیست. روزی اگر فرصت شد از صبح می نویسم- از همان که هر روز بر میآید با خورشید- از خود صبح. بهر حال ما یک عده آدمیم، نشسته اینجا، به انتظار صبح؛ که چه بسا تا صبح بر آید خوابمان برده باشد. این خواب هم که می گویم می دانی که... پ.ن.1: آنچه آمد را از هوشنگ گلشیری وام گرفته ام، از یک تکه از آینههای دردار. پ.ن.۲: عنوان از ترانهی ماهپیشونی است از ایرج جنتی عطایی. |