معلوم نیست اون دو تا تخم مرغ لعنتی که اول صبح تو یه تاوه ی کوچیک شکستمشون و با اشتها خوردمشون، کجا رفتند، که نیم ساعت بعدش چنان گرسنه بودم که مجبور شدم برم به اون جیگرکی کثیف نزدیک کارگاه – که همیشه دوست داشتم یه سری به اونجا بزنم – و سه سیخ خوش گوشت بخورم و یه سیخ جیگر.

حتما بازم این کارو می کنم؛ اول صبح دو تا تخم مرغ نیم رو می کنم و با اشتها می خورمشون وبعد که به کارگاه رسیدم، می رم اون جیگرکی کثیف و حسابی به خودم حال می دم.

 

پ.ن.۱: سنگدون مرغ اصلا برای کباب کردن مناسب نیست.
پ.ن.۲: من قبول دارم امروز سه شنبه‌ست اما نمی‌توانم قبول کنم سوم فروردین است.