با شنیدن صدایی ناگهانی به خودم آمدم. خواهر کوچکم بود که باز در نزده، پریده بود توی اتاق و شادمانه فریاد می زد: ماهی! ماهی!
برای اینکه سرش داد نزنم، با خنده گفتم: چیه نازی؟! چی شده؟! ترسیدم!
- داداشی، ماهی! بابا ماهی خریده!
با همان خنده گفتم: اینکه اینقد داد وبیداد نداره!
به ساده گی گفت: آخه خیلی خوشگلن!
بعد آمد، دست من را کشید و گفت: بیا! بیا!
از اتاق که بیرون آمدیم، بابا کتش را به جالباسی آویزان می کرد، با حرکت سر و لبخند به او سلام کردم و با نازی به آشپزخانه رفتم.
در یک ظرف بلور دو ماهی قرمز دنبال هم می چرخیدند.
نازی گفت: می بینی؟!
گفتم: آره نازی! خیلی خوشگلن.
بعد پیشانی اش را بوسیدم و به اتاقم برگشتم.
1*تیتر بخشی از ترانه ای ست از یغما گلرویی با صدای رضا یزدانی در کاست پرنده بی پرنده.
2* از قرار معلوم امروز روز اول فروردین است و آنطور که می گویند امروز زمین متولد می شود و سبزی می آید واز همین رو آن را نوروز نامیده اند و جشنش می گیرند.
هیچ حسی اما، امروز، برنمی انگیزاند. امروز یک روز سرد زمستانی ست.
حالا اگر نو شدن سال به گواه ساعت و تقویم، بهانه ای ست کافی برای شاد بودن، خوب، شاد باشیم! ۳* سال ۸۲ برای بلاگ اسکای انگار سال کبیسه بوده است! |