لطفا به من خوش آمد بگویید.

خط زدندنمان که غلطید. غلط نبودیم اما. زبانمان زبان دیگر بود. چیزی غیر از زبان رعیت و ارباب که پیش از ما هر چه بود یا فرمانروایی بود یا فرمانبرداری.
حکایت نسل ما حکایت سرگشته‌گی‌ست. جستن و جستن ... یافتن ونیافتن. درد مشترک ما به گمانم حیرانی‌ست. پدران و مادران ما انگار می‌پندارند که راه مشخص است و روشن؛ واین راه اتفاقا همان است که خود پیموده‌اند و امروز کمتر از آن راضی‌اند. اما ـ نمی‌دانم شایداز ترس است که ـ مارا هم به راه خودشان می‌خوانند راهی که انگار راه دوم چاوشی است :« راه نیمش ننگ نیمش نام ؛ اگر سر بر کنی غوغا وگر دم در کشی آرام.»
کلمه‌ی کلیدی زندگی ما اما « عصیان » است. ما جرات آن را داریم که آنچه را که با منطقمان نسازد رد کنیم . ما دهنمان را به فریاد « نه » می‌گشاییم نه برگ های« آری ».