۱۲

ایمان پکی به سیگارش زد و درحالی که دود سیگار آرام از دهانش خارج می‌شد گفت: دل نبند، حتی به من. کی می‌دونه فردا چی پیش میاد.

مژگان گفت: چیزی قرار نیست پیش بیاد.

ایمان بی‌تفاوت جواب داد: شاید فردا از کس بهتری خوشت بیاد.

مژگان تند شد: بی شور! من ایده‌آلم تویی!

ایمان که کونه‌ی سیگار را در جاسیگاری خاموش می‌کرد گفت: اومدیم و فردا کسی رو دیدی که از من به ایده‌آلت نزدیکتر بود.

مژگان با همان حالت تندی گفت: نکنه تو حواست پیش کس دیگس.

ایمان با اخم درآمد که: مزخرف نگو.

مژگان که کاملا عصبی بود با استیصال گفت: این بحث رو همینجا تموم می‌کنیم. اگر هم نمی‌خوای می‌تونیم رابطه را تموم کنیم.

ایمان با بی اعتنایی گفت: هر جور راحتی.

مژگان ناگهان فریاد زد: خفه شو!....بی شعور!

کمی مکث کرد بعد انگار که راضی نشده باشد دوباره فریاد زد: خفه شو! می‌فهمی؟! خفه شو!

بعد با سرعت بلند شد، به طرف در رفت، مانتو و روسری‌اش را از جالباسی برداشت، روسری‌اش را انداخت روی سرش و در حالی که دنبال آستین‌های مانتو‌اش می‌گشت، کفشش را به پا کرد و از در بیرون رفت. اما پیش از آنکه در را ببندد برگشت، با کفش تا وسط اتاق آمد، کیفش را از روی مبل برداشت، بعد تند رفت بیرون و در را پشت سر خود کوبید.

ایمان پایش را روی میز گذاشته بود، به سیگارش پک می‌زد و آرام اشک می‌ریخت.

نظرات 22 + ارسال نظر
کیان دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 11:06 ب.ظ http://www.tardidha.blogsky.com

رها شده تز دستهای امواج
و خالی شده از خود
و در من صدای امواج
دریا می پیچد...

هاله دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 11:12 ب.ظ http://haleh.net

همیشه پیش از آن که انتظار داشته باشی اتفاق می افتد .............. !

من دوشنبه 4 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 11:36 ب.ظ http://inmanaminja.persianblog.com

و ۳۰ سال بعد در حالی که ایمان دستان مژگان را محکم در دستش گرفته بود .این خاطره را برای دخترشان ؛ خاتون: تعریف میکرد...!!

محمود دهقا سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 02:04 ق.ظ http://dehgani.persianblog.com

عمو رضا چطوری؟
چرا خط نطرات ديگران اين شکليه؟ چشم من بد می بينه يا خط فارسی عوض شده و من حاليم نيست.
قربونت محمود

مرتضی سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 03:37 ق.ظ http://morteza.ws

اشک می ریخت پک میزد سلام رضا جان دلم بد رقم هوات کرده بود . گرم شدم متنت رو خوندم. موج سوم رو که یادته

اوشگول سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 09:32 ق.ظ http://oshgool.blogsky.com

سلام خوبی...اتفاقا منم دارم سیگار میکشم و نظر میدم...قشنگ بود ایول..پیشه ما هم بیا

الهام سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 12:04 ب.ظ

چرخیدن.دل بستن . رها شدن .دل گسستن.ودوباره...سیل اشک برای یکی وبرای دیگری...و همیشه قبل از انکه انتظارش را داشته باشیم رخ می دهد و همیشه انگار تجربه جدید ومتفاوت است با قبلی ها. وهمیشه یکی نگران ......(هستی واین خوبه و ...انگار کارت دارم ولی نمی دونم چیه وگرنه میل می زدم)

باران سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:45 ب.ظ http://nasimepaiyz.persianblog.com

سلام.ممنوون که اومدی.چرا اینقدر نا امید؟ قالیچه رو من ازت می خرم جاش اگه خواستی پول میدم یا سیگار!!!

آیه‌های زمینی سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:51 ب.ظ http://aiehaiezamini.blogsky.com

دوست دارم داستان شعار ندهد. دوست دارم داستان را باور کنم.

مریم سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 02:35 ب.ظ http://sooratakk.blogspot.com

سلام
ایمان مثل ادمای فیلم نفس عمیق شده

مسیح سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 05:34 ب.ظ http://aaddee.blogsky.com

سلام عمو جون

داستانت اصلا عادی نیست

یه حسی توشه که نمی شه گفت عادیه ...

آدم بی اختیار هوس سیگار به سرش می زنه

...

سربلند باشی

چشم تو چشم سه‌شنبه 5 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 07:04 ب.ظ http://eye2eye.blogsky.com

راحت بود یا ناراحت ؟

امید عرب چهارشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:02 ب.ظ http://omidarab.blogsky.com



هیچ وقت برای بالا بردن امنیت سیستم خود دیر نیست abc-security اینبار با الفبای امنیت مشکل های شما حل خواهد شد.

زهرا پنج‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 06:33 ب.ظ http://zahra-hb.com

این مژگان خیلی بی رحم بوده ها ..

رقص محلی پنج‌شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 11:50 ب.ظ http://raghsimahalliam.persianblog.com

سلام عمو. من هنوز مردها رو نمی شناسم. نمی دونم اگه مرد دیگه ای جای رضا بود چیکار می کرد. ولی من اگه دوستش داشتم هیچ وقت با غرور بیجا و حرف های بی سر و ته ام فراریش نمی دادم. به خودمون فرصت می دادم تا اعتماد رو تجربه کنیم. خودت بگو ، زندگی ارزش این همه جنگ و برزخ رو داره؟!

DayDaD جمعه 8 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 03:07 ق.ظ http://daydad.blogspot.com

عمو جون؟! چرا آخه باید اینجوری بشه؟!

رقص محلی شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 11:33 ق.ظ http://raghsimahalliam.persianblog.com

سلام عمو. الان کامنت قبلی ام رو نگاه کردم دیدم به جای ایمان نوشتم رضا. چرا؟!!!!!!

پریدخت شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 01:35 ب.ظ http://pary.blogsky.com

سلام عمو جونم

بمیرم الهی که اون شب باعث یادآوری خاطره ای شدم که اونقدر ناراحتت کرد ...

نازار شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 08:26 ب.ظ http://nazar.blogsky.com

آدم باید از همه چیز رها باشه . رها و آزاد . آزاد مثل پرنده . کاش که می شد

نوشی شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 08:29 ب.ظ http://nooshi.blogspot.com

سلام عمو رضا... منم خوشحالم که به وبلاگتون اومدم... خوشحالم که شما هم به من سر زدین.

سامان شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1382 ساعت 08:32 ب.ظ http://metalhammer.blogsky.com

سلام به عمو
خوبه همینطوری داستانتو ادامه بده

امید جمعه 8 آبان‌ماه سال 1383 ساعت 05:40 ب.ظ http://amooreza.belogsky.com

harkas ye shohar khob mikhahadd be imeyl omid1373_2004 peygham bedahad va imeyl khodesh ham benevisad ta man baghiye moshakhsat in mardra begoyam

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد