باید از هم می‌گذشتیم، بر تر از ما عشق ما بود!

می‌روم تا آن روزی که یکدیگر را دیدیم؛ یا اصلا تو مرا ندیدی.

بعد تازه می‌رسم به آن روزی که دوستت داشتم و تو چه می‌دانستی و من هم انگار نمی‌دانستم.

آن روز را یادت می‌آید که نوشته هایم را خوانده بودی و ‌آمده بودی دست گذاشته بودی روی «مژگان» که «این کیست؟» گفتم: «خوب یک شخصیت داستانی». گفتی : «پس چرا اینقدر شبیه من است.» و من نمی دانستم چرا آنقدر شبیه تو بود.

راه که می‌رفتم رسیدم به آن روزی که تو از آن سو آمدی و من از این سوِِ؛ به هم که رسیدیم  من همه شور و شعف بودم و نمی دانم آن همه اشک از کجا می‌آمد.

راستی راه که می‌روم به آن روزها که روزگاران تلخ ما بود هم می رسم.

آن روز که قرار شد دیگر با هم حرف نزنیم فکر می‌کنم تصمیم درستی گرفتیم...

می‌دانی،من  راه که می‌روم به تنهایی می‌رسم؛ به تو گاهی می‌رسم؛ به تو گاهی نمی‌رسم؛ و همیشه تنها راه می روم
نظرات 31 + ارسال نظر
هامون سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:08 ق.ظ http://shouka.blogsky.com

عشق را ای کاش
زبان سخن بود
................................
او میرود دامن کشان
من زهر تنهایی چشان...
................................
چه بگویم؟

پریدخت سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 11:55 ق.ظ http://pary.blogsky.com

سلام عمو

تو به اندازه تنهایی من خوشبختی
من به اندازه زیبـایــی تو غـمگینـم

آری ؟ ...

مریم سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 12:50 ب.ظ http://soratak.blogsky.com

سلام عموجان
می دانم که طی کردن تنهایی ها سخت است اما هرچه باشد ان هم یک تجربه است
موفق باشی

آیه‌های زمینی سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 02:12 ب.ظ http://aiehaiezamini.blogsky.com

چهره‌ی سرخ‌آبی عشق!

حنا سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 02:38 ب.ظ

حنا سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 02:42 ب.ظ

ای عشق چهره ابی ات پیدا نیست.
عمو رضا همه مثل همیم بی خیال بابا زندگی رو عشقس.

م. سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 03:11 ب.ظ http://sunset.blogsky.com

گاهی تنهایی چون او نیست و گاهی او هست اما باز تنهایی.
و این خیلی سخت و زیباست که با او تنها باشی.

هاله سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 04:49 ب.ظ http://haleh.blogsky.com

عمو ..به زن داداشت که میشه مامان من بگو واست زن بگیره..خیلی اوضاعت بهم ریختس...وقت زن گرفتنته !

مسیح سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 04:50 ب.ظ http://aaddee.blogsky.com/

سلام عمو جون

تنها راه رفتن ایرادی نداره .

اما از من به تو نصیحت تنهایی جاهای خلوت نری یه وقتا ...

از تجربه ی دوستات درس بگیر ... نگی نگفتیا ...

...

جدایی گاهی باعث تقویت عشق و علاقه و حتی دوستی می شه .

به شرط این که همه ی پلا رو خراب نکرده باشیم ...

هیچ وقت دیر نیست و هیچ قصه ای به سر نمی رسه ...

...

سربلند بمونی .

شاهان و سارا سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 05:41 ب.ظ http://shareshahan.persianblog.com

سلام. یکراست ما رو برد این نوشته گذاشت توی شعر کوچه مشیری چقدر شبیه همند.

Farshad سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 06:54 ب.ظ

Dear friend,
this is the first time I visit your weblog. The only thing I can put is to tell that, try as hard as possible, with what you have, wherever you are, with all you can invest. When there is a will. there is a way.
Good luck

[ بدون نام ] سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 07:23 ب.ظ http://clippit.blogspot.com

nemidoonam inja benvisam ya behet zang bezanam??

too inja dige nemitoonam farsi benevisam nemidoonam hanooz ham zaboone ham ro mifahmim ya na?!

....

مینا آلبالو سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 07:44 ب.ظ http://mina-albalooo.blogsky.com/

عمو درست عمل کردی . دوری خواص زیادی داره. یکیش اینه که وقتی دوباره به هم می رسن از قبل نزدیک ترن. یکی دیگه شم اینه که اگه بخواد تموم بشه دیگه تموم تموم میشه.

شاهان و سارا سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 09:32 ب.ظ http://shareshahan.persianblog.com

سلام عمو. نمیدونیم چرا ولی از روز یک شنبه تا حالا هر چی رفتیم باز نشده (zahra-hb) و نمیدونیم دلیلش چیه؟ شرمنده شدیم.

الهام سه‌شنبه 20 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 09:56 ب.ظ

تنها راه رفتن وخشنود بودن از تنهایی خویش بی هیچ حس وابستگی(اینم آرزوست عمویی)

قشقرق چهارشنبه 21 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 12:06 ق.ظ http://arminy.blogsky.com

تو رو خدا داستانتو بده من بخونم من عاشق نویسنده های جدیدی هستم که از دل مینویسن اون جویی هم که بود اشک بود باید بدونید دیگه

رکسانا چهارشنبه 21 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 12:35 ق.ظ

سلام آقای محترم عمو رضای محترم
دلم می خواد همدردی کنم یا حتی چیزی بنویسم که کمی باعث آرامش شما بشه
ولی سکوت می کنم که فکر می کنم
بهترینه در حال حاظر سکوت و صبر................
در پناه خدا دلتون آروم بگیره و ..........
سلامت باشید و شاد و پایدار

[ بدون نام ] چهارشنبه 21 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 01:48 ق.ظ http://amirsanam.blogsky.com

ؤآ ؤآ ؤآX:)

خسروپرویز چهارشنبه 21 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 09:04 ق.ظ http://khosrowparviz.blogsky.com

درود بر شما!

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت٬
من همه محو تماشای نگاهت...

آری٬ روزی هم هست که تنها شویم٬ و باز روزی می‌رسد که با هم باشیم...

شاد باشید و صبور و امیدوار... بدرود!

انسان مه الود چهارشنبه 21 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 10:18 ق.ظ http://ensan.blogsky.com

برای همینه که جاودانگی رو دوست ندارم. وقتی قراره تنها باشی جاودانگی برای چه؟

من چهارشنبه 21 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 01:24 ب.ظ http://inmanaminja.persianblog.com

گاهی باید گذشت...و گاهی باید فراموش کرد...و گاهی انسانها اندازه همدیگر نیستند....و گاهی نمیدانم ...پیاده تا تنهایی خیلی راهه..باید سوار خواستن شد..و خواست که تنها بود..و گر نه تنها موندن به این سادگیها نیست....

پیمان چهارشنبه 21 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 03:55 ب.ظ http://peyman59.blogsky.com

سلام عمو
چطوری؟ این دفعه من زودتر اومدم. اومدم به شما سلامی عرض کرده باشم. متن رو هم ذخیره می کنم بعدا می خوانم.موفق باشید.

سحر پنج‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 09:42 ق.ظ http://afsaneyemaneli.persianblog.com

خاطرات تلخی رو برام تداعی کردی که هرگز و هرگز فراموش نمی شه.

ابرخاکستری پنج‌شنبه 22 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 01:50 ب.ظ http://abrekhakestari.blogsky.com

عاشقان را بگذارید به حال خودشان
درد اینان نه دوا چاره نماید ، نه طبیب !

دی داد جمعه 23 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 01:24 ق.ظ

دلم بدجوری گرفت ... !

یاس سفیدم جمعه 23 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 08:50 ب.ظ http://yasesefid.blogsky.com

نمیشه از هم گذشت.عشق قدرتش زیاده.بیا داستان منم بخون.قشنگه.التماس دعا عمو

*علیرضا*شب بارانی* شنبه 24 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 06:24 ق.ظ http://rainynight.blogsky.com

سلام رضا جان / اکثر داستانهای دنیا بر اساس واقعیت نوشته میشن ... موید باشی

بهار یکشنبه 25 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 12:51 ب.ظ http://khaatoon.blogsky.com

قشنگه.

دیوونه یکشنبه 25 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 06:31 ب.ظ http://www.negin2305.persianblog.com

آن روز که قرار شد دیگر با هم حرف نزنیم....سالها از آن روز گذشته اما نمی دانم چرا هنوز هم هر بار که می بینم دست او را گرفته ای و در گوشش زمزمه های بودن می خوانی من.........

دوباره مسیح سه‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 03:43 ق.ظ http://aaddee.blogsky.com/

سلام عمو جون

قربون دلت برم هنوز داری تنهایی راه می ری ؟

حالا نمی شه همون در حال راه رفتن یه آپ دیت کوچولو هم بکنی ؟

سربلند بمونی .

الهام سه‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1382 ساعت 10:33 ق.ظ

نکنه از وب نوشتن هم گذشتی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد