مستی‌ام درد منو دیگه دوا نمی کنه!

ذهنم خالی‌ست. چشم هایم را که می بندم هیچ تصویری نمی بینم. این روزها آنقدر حرف زده ام که دیگر از گفتن‌های مکرر خود خسته ‌شده ام.
دو سه شب پیش بعد از آنکه خیلی پر حرارت با حسین بحث کردم و از بیهوده گی و بی‌سببی سخن گفتم سرم را گذاشته بودم روی زانویم و چشم‌هایم پر اشک بود. بهرام آمد کنارم و دستش را گذاشت روی شانه ی من و با خنده گفت فکر می‌کنی فقط تو به اینجا رسیده‌ایی. می‌گفت درد خیلی‌ها همین حرف‌ها‌ست. تازه به خودم آمدم دیدم راست می گوید چه ننه من غریبم بازی‌ای درآوردم این روزها؛ کسی هم پیدا نشد بگوید: خفه شو.
بگذار هیچ نگویم. بگذار به درد خودم... بگذریم.
نظرات 20 + ارسال نظر
مرتضی دوشنبه 14 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:54 ب.ظ http://mortezaa.blogsky.com

عمرا بگذارم به درد خودت ...
همه درگیر دردیم
و شاید درد همه مشترک است ...
چه نزدیکی و چه دوری خدایم.
یا حق

مسیح سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:03 ق.ظ http://aaddee.blogsky.com

سلام عمو جون

بازم معرفت تو که به یاد ما هستی ...

منم امیدوارم خدا دل همه ی بنده هاشو شاد کنه ...

ولی ما هم تا حدودی می تونیم تو این کار نقش داشته باشیم .

اگه خودمونو رها شده و جدا از درد هم دردامون ندونیم ...

شاید بتونیم دل همدیگرو تا حدودی آروم کنیم .

... و در این صورت حتما خدایی که هممونو دوست داره ما رو بیش از پیش دوست خواهد داشت ...

تو این زمونه ای که این همه نا مردمی هست ... الهی که

عمو جون هیچ دلی بی درد نمونه ...

که شاید بی دردی با آدمیت جمع نشه ...

سربلند و ایرانی و صبور باشی .

گیگیلی سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 05:43 ق.ظ http://gigil20012001.persianblog.com

سلام!
یه خبر بد دارم٬ موندم. ثانیاْ از این نوشته ات چیزی دست گیرم نشد. نفهمیدم خسته ای یا نیهیلیست شدی.
موفق باشی.

صنم سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 08:45 ق.ظ http://sogmad.blogsky.com

به هیچ رسیدن و تهی شدن آغازیست برای حرکت به سوی پر شدن ها - همجون اسفنجی که در آب می گذاریم و یکباره با دست فضاهای پرش را خالی میکنیم...
این مدت خیلی دلم برات تنگ شده بود عمو جون مهربونم ...

ابرخاکستری سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 08:57 ق.ظ http://abrekhakestari.blogsky.com

سلام عمو ...
این و در جواب کامنتی که برام گذاشتی مینویسم و تاکیدی هم ندارم که حتما بپذیری ...
حکمت و رحمت خداوند یعنی ۷۰٪ از زندگی ما ، دقیقا همون اتفاقاتی که در زندگی فراوون برامون پیش میاد و ما عملا در مقابلش هیچ کاری نمیتونیم انجام بدیم ، درست مثل وقتی که ( خدایی نکرده ) عزیزی رو از دست میدیم یا برخلاف خواسته و همه تلاشها به اون چیزی که می خواهیم نمیرسیم و یا گاهی چنان اتفاقات خوبی برامون میوفته که هرگز حتی فکرش رو هم نمیکردیم ... اینها و هزاران مورد مثل اینها همگی به خواست خداونده ولاغیر...
عمو ... امیدوار باش ، خواهشاّ امیدوار باش و فراموش نکن که « لطف خدا بیشتر از جرم ماست ) ...

خسروپرویز سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:14 ق.ظ http://khosrowparviz.blogsky.com

درود بر شما!

دوست عزیز٬ از اینکه هنوز به کلبه من پای می‌نهید سپاسگزارم٬ هر چند که دل آزرده اید از صحبتهای من٬ اما دوستی را شأن دیگریست...
دوست عزیز٬ رعایت همین مسائل به قول امروزیها پیش پا افتاده٬ به سادگی باعث می‌شود که زندگی رنگ بگیرد٬ که شاداب باشیم به جای غمگین٬ که همدیگر را دوست بداریم و دوستمان بدارند و دوستمان بدارد او...
دوست عزیز٬ اینها که بر شمردیم همه زیاده‌روی و زیاده‌خواهی اند در نعمتهای خدای٬ و نه حق ما از زندگی٬ مگر برای ما حقی از او متصور است؟ که هرچه حق است از اوست٬ و هرچه نیاز است ازما. ماییم که به او محتاجیم و به هم٬ باشد که دوستی کنیم با هم و با او تا او نوازشمان کند و دوستمان بدارد...
دوست عزیز٬ تمام اینها برای خودمان است٬ که خداوند را به ما و به عمل ما و به سخن ما نیازی نیست. ماییم که باید این چند صباحی را که فرصت زندگی داریم زندگی کنیم٬‌حالا شما بگویید که اگر چند دقیقه از عمرتان باقی باشد٬ دوست دارید در رأفت بگذرد و یا در نفرت؟
دوست عزیز٬ حق چیست؟ چگونه است که انسان می‌پندارد که حق دارد از کسی خشمگین باشد٬ به کسی حسد ورزد٬ دست‌تنگی کند٬ زیاده‌روی کند٬ بیشتر بخواهد٬ ستم کند و ... ؟ چگونه اینها را حق خود از زندگی می‌داند و می‌خواهد مدام حق خود را از دنیا٬ زندگی٬ مردم و حتی خدا بگیرد٬ ولی برای دیگران حقی بر گردن خود متصور نیست؟ ما هنگامی حق داریم حقی را برای خود احیا کنیم که حقوق دیگران را پرداخت کرده باشیم٬ و برای شناختن حقوق دیگران٬ از جمله آفریدگار٬ باید ذات دوستی را جاری کنیم در وجود خود. آنگاه که دیگران را٬ خلق را٬ هستی را و خدای را دوست داشته باشیم٬ حقوق آنها را خواهیم شناخت. و هنگامی که حق دیگران را پرداخت نماییم٬ حق ما نیز پرداخت خواهد شد...
و رعایت همه اینها٬ حقی‌است که ما بر خودمان داریم٬ که خدای همه حقوق را خواهد بخشید٬ و همه حقوق را خواهد خرید٬ و همه حقوق را پرداخت خواهد کرد٬ جز آنچه از خود ما به گردن خودمان است٬ که از آن می‌پرسد آنگاه که ندا در می‌دهند: چرا انسان نیستی؟ ...

دوست عزیز٬ می‌بخشی که چنین سخن گفتم که قصد وعظ و نصیحت نداشتم٬ اما با مطالبی که در وبلاگتان نوشته‌اید و نظراتی که برای دیگران داده‌اید٬ نگرانم برایتان. امید است که سخنان این حقیر توانسته باشد کمی افکار پریشانتان را سامان داده باشد.

از ناامیدی پرهیزید که آن از گامهای اهریمن است...

دوستتان دارم... بدرود!

ساغر سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:31 ق.ظ http://ensan.blogsky.com

هر کسی به شکلی این دغدغه ها رو داره.درد بعضی ها بزرگ و عظیمه ،برای بعضی دیگه پیش پاافتاده .فقط باید امیدوار بود. ذهنت همیشه خالی نمی مونه.سرشار میشه از افکار تازه و شاید بزرگ تر.
ادمهای بزرگ دغدغه های بزرگ تری دارند.

قاصدک سه‌شنبه 15 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:56 ق.ظ http://www.abrang.blogsky.com

سلام؛
هیهات!
دویدن
نرسیدن
و در این راه
بجز رنج ندیدن
و از عشق کلامی نشنیدن
و آنگاه نشستن
نپریدن
و از سیل « چرا » ها نرهیدن
و آهسته و آرام
به اعماق دل خویش خزیدن
احساست را درک می کنم و امید وارم همه ی ما روزی از این افسردگی در بیاییم...
ممنون که به من لطف کردید
موغف و پیروز باشید

استادآن لاین چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 09:18 ق.ظ http://www.ostadonline.com

چندتا رشته جدید به سایت استادآن لاین اضافه شده ۀ تازگی بهش سر زدید؟! اگه فرصت کردین حتما این کار را بکنین . تا کی می خواهید معطل ترم زمستانه و تابستانه و تخفیف ویژه و نوبت ثبت نام باشید ؟! اینجا راحت و مجانی چیز یاد بگیرین !

تورج چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:57 ق.ظ http://bisangar.blogsky.com

عمو جان
در پیشانیت چین زهر درد تنهایی مباد
به انتظار روز سرورت هستیم

هاله چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:57 ق.ظ http://haleh.net

عمو چی شده ؟ چند وقته نوشته هات یک رنگ و بوی جدیدی میده !‌:(

چشم تو چشم چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 06:58 ب.ظ http://eye2eye.blogsky.com

امان از راه بی پایان ....

مرتضی چهارشنبه 16 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 11:19 ب.ظ http://mortezaa.blogsky.com

سلام عمو زیر متنت جوابت رو دادم اینجا هم میگم ایمیل هم دادم ...
عمو جون صد در صد چنین آدمی که شما میگی قاتل نیست.
اما چند سوال در این مورد
من و تو اونجا نبودیم بودیم ؟
و در ضمن بعید می دونم هیچ کدام طرف رو از نزدیک بشناسیم می شناسیم ؟
یا حتی پرونده رو مطالعه کرده باشیم. مطالعه کردیم ؟
یا قاضی باشیم. هستیم ؟
و ...
راستی عمو من نگفتم طرف قاتل هست. گفتم ؟
پیروز باشی عمو جون دوست دارم.

دیبا پنج‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 04:34 ب.ظ http://arminy.blogsky.com

سلام من گاهی وقتی به غمهای اونا دیگه فک میکنم مال خودم یادم میره میبینم باز قابل تحمل تره دعا کن

دوباره مسیح پنج‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 04:58 ب.ظ http://aaddee.blogsky.com

سلام عمو جون

نکنه هنوزم دلگرفته هستی ...

امیدوارم هرچه زودتر آسمون دلت باز بشه ...

... نه این که چیزی نگفته باشی ... برعکس تو بهترین پیامو برام گذاشتی ...

سربلند بمونی .

ناناز پنج‌شنبه 17 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 08:48 ب.ظ http://naanaz.blogsky.com

سلام عمو رضا جونم ! نه دیگه !‌اومدی و نسازی ! توروخدا این جوری خودتو دست کم نگیر و خودتو نباز ! عمورضا تو و امثال تو حیلی نکاتی و خصوصیاتی دارین که می تونین بهش افتخار کنین و ازش استفاده کنین برای زندگی بهتر ! با این طرز فکر همه استعدادتو که نابود می کنی هیچ شاید بقیه رو هم متزلزل کنی ! ازت حرفهای خوب خوب بشنوم ها ! آفرین !

پریدخت جمعه 18 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 01:51 ق.ظ http://pary.blogsky.com

سلام
عمو تو آخرش منو میکشیییییییییییییییی ...

ابرخاکستری جمعه 18 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:01 ق.ظ http://abrekhakestari.blogsky.com

عمو ...
آخریت کامنتی که برام گذاشتی قابل خوندن نیست ! دوباره برام میفرستی؟

بهار سه‌شنبه 22 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 04:55 ب.ظ

لعنت بر این روزگار!

سحر شنبه 26 مهر‌ماه سال 1382 ساعت 10:18 ب.ظ http://afsaneyemaneli.persianblog.com

عمو ببین این شعر گویای حال ماست : نه غمی می رود و نی هوسی می آید ـ عجب ای دل که هنوزت نفسی می آید - هر غمی هست در خانه ما می پرسد - ناکسی بین سراغ چه کسی می آید !!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد