که مادران سیاه پوش
- داغداران زیباترین فرزندان آفتاب و باد -
هنوز از سجاده ها
درد زایمان مادرمان با شروع حمله ی هوایی همراه بود و چون از رحم بیرون آمدیم انگار از صدای انفجار بمب بود که جیغ کشیدیم.
هر چه می دیدیم نور چراغ نفتی گردسوز بود و هرچه می شنیدیم صدای آژیر قرمز بود یا زرد یا اگر خوش شانس بودیم سفید؛ که صدای بد هر سه ما را به دلهره می انداخت.
عصرها پدر از سر کار می آمد و دست ما را می گرفت، می برد پارک که بدویم. نرسیده به پارک، دویدن ها آغاز می شد و از پناهگاه سر در می آوردیم.
دفتر نقاشی آن سال ها را که ورق بزنی می بینی در تمام صفحه ها هواپیما کشیده ایم و تانک و مردان سبزپوش و اسلحه و خون و این جور چیزها که تنها آشنایمان بودند. ما اما باید گل می کشیدیم و خانه و درخت و خورشید؛گاهی می کشیدیم.گلهای ما اما لگد شده بودند. خانه هایمان خراب شده بودند. درخت هایمان سوخته بودند و خورشیدمان پشت دود و غبار بود.
هراز گاهی فرصتی پیش می آمد تا به ظرف خرما وحلوا ناخنک بزنیم، که کبوتر دیگری پر زده بود؛ چه می دانستیم یعنی چه. چه می دانستیم کبوتری پر نزده بود؛ چه می دانستیم خون انسان دیگری ریخته بود.
هر سال که آن روزها را به یادمان می آورند فکر می کنیم آن لابه لا چیزی باید باشد که اینقدر شادمانه از آن یاد می کنند. اما هر چه می گردیم چیزی نمی یابیم. جنگ و خون و تباهی مگر می توانند خاطرات خوب باشند؟
salam
webloge ghashangi dari aziz
omidvaram vaghti be man sar mziani az man badetoon nayad
montazeram
هموطنان عزیز توجه فرمایید...
هموطنان عزیز توجه فرمایید...
آره عمو ما بچه های جنگیم. برنامه کودک رو یادته که از ساعت ۵ بعد از ظهر شروع میشد و همه اش برنامه های غم انگیز مثل هاچ یا یکی بود روباه بود و شتر و چند تا حیوون نامرد دیگه که همه اش قلب ما رو می لرزوند.
بعد وسط برنامه یهو اطلاعیه میذاشت.....
یا آژیر قرمز.
دوباره تنم لرزید.
راستی اینا رو واسه چی نوشتی؟؟
آها فهمیدم از بیهودگی جنگ.
سلام
من خیلی شرمندم که مطالب وبلاگم به درد شما نمیخوره....
راستش من چیز دیگه ای به غیر از کامپیوتر و این حرفا بلد نیستم تو وبلاگ بگم....اما در هر صورت خیلی خوشحالم کردید که به وبلاگم اومدید......
موفق باشید
سلام عمو رضا. من وقتی جنگ شروع شد ۷ ساله بودم و مزه اش رو به بدترین وجهی چشیدم. ما تاوان جهان گشایی کسایی رو می دیم که لگدمال شدن ما رو زیر چکمه هاشون نمی بینن. امیدوارم هیچ وقت هیچ ملتی درگیر جنگ نشه.
قرار بود و هست که خاطره مقاومت زنده بماند. امیدوارم بخاطر داشته باشید آغازگر تجاوز ما نبودیم. در تمام دنیا و در تمام فرهنگها مقاومت و دفاع ستودنیست. ژاپنی ها هم بمباران اتمی را زنده نگه می دارند
سلام عمو جون
تا وقتی که سرمدارانِ ما بر این عقیده هستند که جنگ نعمت است !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! ... دیگر چه انتظاری میتوان داشت ؟؟؟؟
نمیدانم شاید این تقدیر ماست که باید جنگ و ستیز را که حتی نامردمان از آن بیزارند گرامی بداریم !!!
مقاومت و شهامت آری اما جنگ و زور هرگز ... ای دریغ که به بیراهه می کشانندمان ... فرهنگِ لغت هاشان نیازمندِ پالایش است .
با درود .... خاضئانه از شما دعوت میکینم به اتفاق تمامی خوانندگان وبلاگتان در نظر سنجی ما شرکت کنید ..... رای دادن حق ماست !
آقا این پیغام گیرشون مثل اینکه دوباره راه افتاده ها....
برگردم دوباره بنویسم...نه؟
سلام عمو . زیاد به جنگ و این چیزا فکر نکن چون گذشته به آینده فکر کن که مهمه.
راستی در مورد موضوع قبل هم اگه یکم سعی کنی میشه من یه نفر رو میشناختم که سالها این کاره بود اما یه دفعه قات زد مرد تا درس عبرتی باشد برای سایرین.
سلام عمو جون
من قبول دارم که عده ای در حسرت فضای امنیتی ایام جنگ به سر می برن ...
من قبول دارم که عده ای باید نونشونو توی خون هم وطناشون بزنن تا شیکمشون سیر بشه ...
من قبول دارم که عده ای هنری جز جنگ و کشتار ندارن ...
من قبول دارم که ...
و من هم اون دوران دلهره و عذابو چشیده ام و ...
اما با اصل موضوع زنده نگه داشتن یاد قهرمانانی که از جونشون برای وطن گذشتن مخالف نیستم ...
سربلند باشی .
البته من هیچ وقت جنگ از نزدیک حس نکردم چون اون موقع من ? سال داشتم اما مطمئنا هیچ وقت جنگ خاطرات شیرین نداره حتی اگه پیروز میدان باشی.
سلام عمو ...
چطوری ؟ دیگه یادی از ما نمیکنی !!!
این فرداست که باید ساخته بشه ... بدست من ... تو ... ما ...
حرفی نیست..از یادآوری جنگ حالم بهم میخوره
فکر کنم این روزها فرصت خوبی باشه برای یادآوری ... یادآوری وظیفه ای که هر کدام برعهده داریم.
مرا باز گردان
مرا ای به پایان رسانیده
اغاز گردان
از کدام راه رفته می خواهی باز گردی؟
کدام پایان کدام آغاز؟
با من از چه سخن می گویی؟
من از نهایت شب حرف می زنم
از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف می زنم
پلیا یانی که فرسنگها فا صله میان ما نهاده
دقت کردید ما یک نسل ویژه هستیم.نه بچگی داشتیم نه جوانی نه نوجوانی.نه عشق نه امید به اینده!
عوضش یاد گرفتیم با هیچی زنده بمونیم.ما نسل سوخته نیستیم انجوری که بعضی ها میگن؛ما نسل نو هستیم که میتونیم اخرین لایه قیر رو کنار بزنیم و به جای همه نسل ها که برای دیدن افتاب تقلا کردند نفس بکشیم.