هر بار که نمی نویسم، چیزی انگار از من کم می شود. تکه ای از من جدا می شود و من حس می کنم ذره ذره تمام می شوم.
دیگر از من چیزی باقی نمی ماند و پس از آن من دیگر من نیستم.
*
این دنیا با وسعت این همه غم، برای من ومایی با این همه غم حقیر جایی ندارد. این خاک مال ادم هایی ست که غم های بزرگ دارند.
من چه می دانم انسان کیست. من چه می دانم عشق چیست من چه می دانم آزادی کجاست!
من نمی دانم.
سلام عمورضا.واقعا حق با تو بود دل این آدما خیلی زشته خیلییییییییی بیشتر ازاونیکه فکرشو می کنیم.همیشه از طرفی بدتر می خوری زمین که محکمتر بهش تکیه کردی.