سرود عاشقی چه سرود نفرت انگیزی شده که عشق اینک دیگر شکفتن و اوج نیست، تکرار وقاحت است. برایم شعری بخوان، برایم قصه ای بگو. از روشنی و شکفتن، از خدا و نور، از انسان چیزی بگو.
کسی هست آیا؟ یاری گری نه! به جنگ نمی روم. کسی را می خواهم که دستش را بگیرم و با او حرف بزنم یا سر روی شانه اش بگذارم و گریه کنم.نه... انگار کسی نیست.
کنار خیابان ایستاده ام. ماشین ها تند می گذرند و من مقصد نا معلومی را فریاد می زنم. کسی نمی ایستد. من تنهایم.