در فکر تو بودم که یکی حلقه به در زد...

چشم‌هایم را بستم؛ پیشانی‌ام را بوسیدی و رفتی.
چشم‌هایم را باز کردم؛ پیشانی‌ام را نبوسیده رفته بودی.
نظرات 5 + ارسال نظر
صادق سه‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 08:18 ق.ظ http://sadeghkhan.blogsky.com/

سلام .مایلم بدانم دقیقا چه اشتباهی کردم. شاید متوجه اشتباهم بشوم. در هر صورت صحیح تشخیص دادی من در مورد بعضی چیزها تعصب دارم. اگر در جامعه ای پوشیدن روسری توهین و تحقیر باشه احتمالا من هم یک ناسزای بزرگ هستم.

خانم گل سه‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 09:08 ق.ظ http://river.blogsky.com

چه رویای قشنگی!

آلبالو سه‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 01:36 ب.ظ http://mina-albalooo.blogsky.com/

عمو سر به سر من میذاری؟

سامان سه‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 02:07 ب.ظ http://metalhammer.blogsky.com

سلام رضا!
رضا قرار نیست وقتی یه چیزی پیش بیاد همه جا داد بزنی بگی که بابا یه مسئله کوچیک بود وتموم شد رفت پی کارش

هاله سه‌شنبه 31 تیر‌ماه سال 1382 ساعت 02:33 ب.ظ http://haleh.blogsky.com

عمو فکر کنم عاشقی...با حاج خانومینا میریم خواستگاری !!‌:))

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد