۵
ـ استاد اجازه؛ لطفا نام ما از لیست خط بزنید!
صدای ایمان بود؛ اما همه برگشتند تا انگار مطمئن شوند که اوست.
مهنس رایگان خودکارش را روی لیست نامها گذاشت، از پشت میزش بیرون آمد، روی دستهی یکی از صندلیهای ردیف اول کلاس نشست، به ایمان نگاه کرد وگفت: میتونم بپرسم چرا؟
ایمان جواب داد که: خسته شدم؛ از خودم و از شما و از همه خسته شدم!
استاد رایگان نفسی کشید که انگار نفس کم آورده باشد، که یعنی نمی دانست چه کند. شانههایش را بالا انداخت و گفت: میتونید کلاس رو ترک کنید!
ایمان بلند شد، کیفش را روی دوشش انداخت، مجلهای را که مقابلش بود دستش گرفت، بی که به استاد یا هر کس دیگری نگاهی کند از میان صندلیها گذشت، از کلاس خارج شد، در را پشت سرش بست و رفت.
نگاه استاد که ایمان را تا در دنبال کرده بود مدتی روی در ماند، بعد سرش را پایین انداخت، بی که به بچه های کلاس نگاه کند با سر به در اشاره کرد و گفت: کلاس تعطیله!
کسی چیزی نگفت. همهمهی خروج بچهها که آرام شد. همانطور که سرش پایین بود پاکت سیگارش را از جیب کتش بیرون آورد، یکی دو ضربه به آن زد؛ از دو سه نخ سیگاری که بیرون امده بود یکی را به لب گرفت، فندکش را از جیب دیگرش بیرون آورد، با پک عمیقی سیگارش را گیراند؛ و دودش را آرام بیرون داد.
سلام
من از ورای او تراکم تاریکی را
و میوه های نقره ای کاج را هنوز
می دیدم ,
اه , ولی ...
موفق باشین عمو جان .
سلام...خوبی......
جالب بود.......
یادت نره به من هم سر بزنی...
ممنون عزیز
قربانت
---------------------------
سلام عمو جون . خیلی خوبی . به من هم سر بزن . لینک بده . منو هیچکی نمیشناسه . منتظرما ... . دوستت دارم آسمونی...
سلام عمو
ممنون که سر زدی، با نظرت راجع به عدم صبرو تحمل ما موافقم، به نظر من کار باید عمقی و اگاهانه باشه
مطلب جدید نوشتم، سر بزن اگه زحمتی نیست لینک بده
دوست نداشتی هم نده،
قربونت
سلام عمو٬
در حال حاضر استادان گرامی
با تحقیر دانشجو
به نوعی
تخلیه می شوند!
انهم تخلیهء روحی!!
سکانس قشنگی از آب درمیاد. ممنون که نوشتیش!
سلام عمو جان
خوش بحال ایمان که وقتی خسته می شه می تونه بذاره و بره . خیلی وقت ها نمی شه این کار را کرد .شاید هم شجاعتش را نداریم و مجبوریم بمونیم و تحمل کنیم.
خوشحالم که داری بقیه قصه ایمان و مژگان را می نویسی.
به ما هم سر بزن
مریم
شاید مهندس داره به ایمان فکر میکنه!!!!!ناراحت شد؟! باز مت زیاد چیری نفهمیدم..کمک!
سلام عمو جان
بااجازتون من لینک دادم .
لحظه هاتان زعفرانی باد !
رضا یه سر بزن ببین خوبه یا نه.
سلسله نوشته هاتون جالب.اگه میتونستین این داستانو به شکل یه داستان کوتاه ۲ قسمتی هم بنویسین که شیرازه داستان از یاد خواننده نره جالب میشد.ولی در عین حال وبلاگ خوبی دارین.موفق باشید.
میدونی آدم از بردن اسم کسی نمی ترسه ولی بعضی اسما یاداور خاطراتیه که ...
سلام !
عمو جان !
آمدم که بگویم !
سلام ! ای دوست !
امیدوارم روز خوب و سرشار از موفقیتی داشته باشی!
موفق باشی
صدر
سلام عمو جان !
می دونی عمو جون من یک استاد دارم که وجودش مصداق بارز این شعر . در واقع این شعر عظمت و بزرگی روح اونو به تمام معنا بیان میکنه ...
قدر مسلم فروغ هم یکی از اساتید بزرگ شعر و ادب فارسی بوده و هست ; واسه همینم این شعر بهش تقدیم شده .
پیروز باشی عمو رضا .
سلام !
عموجان !
میذاریم به حساب گرفتاری !
ولی وظیفه کوچکترهاست که اول سلام کنند!
ما هم به رسم ادب و انجام وظیفه یک بار که سهله !
همیشه می گیم !
سلام !
موفق باشی
صدر
سللللام عمو D:.....
آخ جون آخ جون لینکت رو گذاشتم...خودم تنهایی D:....
قربونت
مینا
مغرور نشو به خود که خواندی ورقی.... زان روز حذر کن که ورق برگردد....... یا علی
ای بابا ... عمو ! توکه هنوز زنده ای که....گفتم شاید توی این یکی دو شب شهید شدی رفتی پی کارت....
اما علی رغم زنده بودنت خوب می نویسی ها....آفرین!
نویسنده بزرگی شدی مارو فراموش نکن!
هی دل غافل که عمو رضا هم ما رو فراموش کرده :(:(:((((
سلام عمورضا جان . خیلی قشنگ و خوب مینویسی . وبلاگ خوبی هم داری
عمو
باز هم به من لطف کردی
سلام عمو !
اینا رو مینویسی ملت یاد میگیرن میرن با استادها کل میندازند...
سلام
کار دوست شما درست نبود.
استاد حرمتی دارد که ما نباید یادمان برود با دوستت صحبت
موفق باشی
بابا مارو بگو از کی تعریف می کنیم....تو همون برو انقلبتو بکن...مواظب هم باش انقلاب تورو نکنه !...با اون نظر دادنت!
عمو رضا ممنون که به من سر زدی و جالب مینویسی دیگر نوشته هایت را دنبال میکنم... در پناه حق
سلـــــــــــــــــــــــــــــــــام عمو جان !
خسته نباشی !
من حال ایمان را می فهمم!
رفتن و به پشت سر نگاه نکردن گذشتن از کنار چیزها و کسانی که زمانی برایمان با ارزش بوده ولی حالا...
آرزومند آرزوهایت وحیده .