من به سفر میروم. هرچه به
محمد رضا می گویم بیاید قبول نمی کند. چند روزی میروم رشت. شاید وقتی برگشتم دنیا مثلا بهشت شده باشد و آدمها همه زیبا. آن وقت از این حرفهای قشنگ میزنم که هر روز میشنوید.کاش حرفهای من را میفهمیدید. شاید هم میفهمید؛ کاش میتوانستید کمکم کنید... بماند تا بعد.
نمیدانم چه حسیست اما حس عجیبی به همهی شما دارم همهی شما که تا به حال به من سر زدهاید وگاهی پیغامی گذاشتهاید... انگار دوستتان دارم!
با بهترین آرزوهایتان راهیام کنید!
سفر خوش بگذره....از طرف ما هم بارون بهاری بخور......
این احساست هم خوب احساسی ادامه بده....
سلام عمو جون !
خوشحالم از اینکه بالاخره یکی پیداشد جرات پرسیدن از یک خط قرمز را داشته باشه .درد مشترکی که من از اون حرف میزنم و تصمیم دارم برای همه چه اون هایی که مایلند و چه اونهایی که مایا نیستند بدونند روشن کنم همون چیزیه که همه ی ماها رو واداشت تا یک وبلاگ نویس بشیم / مارو ئاداشت تا به جای جملات سکس و پورنو یک کمی در دنیای واقعی پرسه بزنیم و هزار تا مورد دیگه ...
اما کمی حوصله باید کرد....
موفق باشی
صدر
بیانصاف؛ انگار؟
متوجه منظور این پیام نمیشوم
سلام عمو .... شما هنوز از سفر بر نگشتین؟
خوش بگذره:)
بابا رضا اگه میخواستی بری جبهه چی میگفتی یاد فیلم لیلی با من است افتادم