چه ابرهای سیاهی در انتظار روز میهمانی خورشیدند!

رهگذریم، بی که بدانیم رهگذر کدام راه؛ مسافریم، بی که بدانیم مسافر کدام مقصد؛ عاشقیم، بی که بدانیم عاشق کدام محبوب؛ راه می‌رویم... عشق می‌ورزیم...
من دلم گرفته‌ست؛ من دلم سخت گرفته‌ست...
دست‌هام را نگیر، مرا به دره بسپار، شاید تا آن پایین که برسم گم شده باشم در ابدیت در فنا؛ رهایم کن، رهایم کن...
نظرات 6 + ارسال نظر
نازنین پنج‌شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 05:53 ب.ظ http://nanaz.blogsky.com

مرسی که به وبلوگم سر زدی .. سعی میکنم خونسرز بشم... ولی اون موقع که اینا رو نوشتم عصبانی بودم...
میگم راستی این ابرای سیاه چه نامردن!نه؟!!!....

دنیای یک ایرانی پنج‌شنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 07:34 ب.ظ http://www.mehdi110.blogspot.com

نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های ترا دریافته ام
با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام
و دست هایت با دستان من آشناست.


مریم جمعه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 01:39 ق.ظ http://mariami.blogsky.com

خوب این شعری که از شاملو برات نوشتن اینقدر قشنگه که من دیگه اصلا نمی تونم چیزی بکم

[ بدون نام ] جمعه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 02:39 ق.ظ

تنبلا همیشه یک بهانه‌ای پیدا می‌کنن!

من گفته بودم می‌خواهم اینجا عقده‌گشایی کنم .
تو حالا می‌خواهی مچ بگیری ؟
هیچ وقت دوست داشته‌ای آیا فرشته‌ی نجات انسانها باشی؟

هاله جمعه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 07:06 ب.ظ http://haleh.blogsky.com

سلام.....با تو خواهیم بود ..... همیشه گئشهایی هستند که صدایت را میشنوند و چشمهایی که نگاهت را میبینند و فلبهایی که غمهایت را میفهمند..................... تنها همسفر باش !!!

[ بدون نام ] شنبه 27 اردیبهشت‌ماه سال 1382 ساعت 01:34 ب.ظ

اندوهی تلخ آمد سراغم.

عمو رضا
گه‌گاه در نظرخواهی‌ات ممکن است نظری باشد که مخاطب‌اش تو نباشی.

من می‌خواستم فقط سر به سر مریم بگذارم که به بهانه‌ی شعر شاملو نظری نداده بود.

من و مچ‌گیری؟
آن هم از یک دوست!

تو را به خدا از دست من ناراحت نشو
آری کمی عجله کردم
پوزش مرا بپذیر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد