شب یلدای تنهایی انسان حیران امروز!!

اینکه می‌نویسم ، شاید تلاشی است برای حیاتی دوباره؛ راهی به سوی یافتن یا چه می‌دانم ، همان حیات دوباره؛ شاید حتی عقده گشایی یامثلا مظلوم نمایی.
چند وقت پیش تمام نوشته‌هایم را پاره کردم و ریختم در همان کیسه که محافظشان بود و گذاشتمشان کنار سطل زباله تا روز بعد، که دیگر نبودند. با شعر تازه‌ای که همان روز در اتوبوس نوشته بودم آمده بودم که مثلا سری به ورق پاره‌ها بزنم؛ نبودند. همان که دستم بود را مچاله کردم ودر سطل زباله انداختم.
خرت و فرت کاغذها بود که ریز ریز می‌شدند و به فراموشی اما نمی‌رفتند. هنوز انگار با من‌ زنده‌اند؛ زنده‌اند که نه، هنوز با من‌اند، هنوز در من‌اند و خرت و فرت کاغذها هنوز در فکرم است، در خاطره‌ام کنار همه‌ خاطره‌های بد، کنار همه خاطره‌های رنگ باخته‌ی خوب. خاطرات بد انگار دیوارند یا ابر که سایه می‌اندازند روی همه چیز؛ دیوار و ابر هم خاطرات بد اند.
همین بدی‌ها با ما انس گرفته‌اند وما با آنها؛ و تازه فکر می‌کنیم عاشقیم و برای انسان حیران امروز شعر می‌گوییم در شب یلدای تنهایی‌اش؛ همین واژه را تکرار می کرد : تنهایی ؛ و بعد می‌گفت عریان؛ «
تنهایی عریان » . 
نظرات 1 + ارسال نظر
مریم شنبه 30 فروردین‌ماه سال 1382 ساعت 12:51 ق.ظ http://mariami.blogsky.com

واسه اونهایی که می نویسن و می سرایند ننوشتن و نسرودن یعنی مرگ
من هزار بار گفتم دیگه نمی نویسم
هزار بار ورق پاره کردم
هزار بار قلم شکستم اما.....
اصلا چرا باید بشه

وقتی که دردها / ازحسادت‌های حقیر / بر نمی‌گذرد / و پرسش‌ها همه/در محور روده‌ها است.../آری مرگ/ انتظاری خوف انگیز است ؛ / انتظاری / که بی‌رحمانه به طول می‌انجامد.


باید به استقبال مرگ رفت اگر زنده‌گی‌مان در نوشتن است ورق‌ها را پاره کنیم وقلم‌ها را بشکنیم و برویم ویک گوشه بنشینیم و مثلا دست‌های‌مان را در موهای‌مان کنیم..


هراس من-باری- همه از مردن در سرزمینی‌ست / که مزد گورکن / از بهای آزادی‌ی آدمی / افزون باشد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد